لانیال لاکروکس (Lionel LaCroix) دو دیدگاه موجود در آموزش ریاضی، با عناوین «رفتارگرایی» و «ساختوسازگرایی» را مقایسه کرده و این نوشته توسط دکتر زهرا گویا ترجمه شده است: «مقایسه بین دیدگاههای رفتارگرایی و ساختو سازگرایی».
لازم به ذکر است، هماکنون رفتارگرایی بر همه جای دنیا حاکم است و ساختوسازگرایی کماکان به عنوان یک چشماندازه مطرح میشود. اگر با مفاهیم رفتارگرایی و/یا ساختوسازگرایی آشنایی ندارید حتما به نوشته لاکروکس یا ویکیپدیا رجوع کنید. به طور خلاصه:
- رفتارگرایی (Behaviorism)، مکتبی در روانشناسی است که اعتقاد دارد برایِ شناختِ یک موجودِ زنده، نیازی به بررسی حالتهایِ درونیِ او (مثلِ فکر کردن) نیست و تنها بررسیِ محرکهای خارجی و رفتارهایِ بیرونیِ آن موجود (همانندِ گریه کردن) کافی است.
- ساختوساز گرایی یا سازندهگرایی یا ساختگرایی (Constructivism) یکی از نظریههای یادگیریست که براساس آن، دانش توسط فرد ساخته میشود و تولید دانش، فرایندی مستمر است که تجربه انفرادی افراد از جهان را سازمان میبخشد.
همهی ما به همراه مردم زیادی در سرتاسر دنیا تجربهی کلاسهای درسی که بر مبنای رفتارگرایی (سنتی) اداره میشدند را داریم. کلاسهایی که دانشآموزان منفعلانه در آن مینشیند، به معلم گوش میسپارند، تمرینهای خود را در کتابکار/دفتر مشق مینویسند و در نهایت برای امتحانی آماده میشوند که هر کس نمرهی بیشتری کسب کند کارت صدآفرین میگیرد. در نهایت هم، تعدد این کارتها مبین یادگیری بیشتر فرد است. اما امروز، به خاطر پیچیدگی مسائل اجتماعی، نگاه رفتارگرایانه دیگر نگاهی کارآمد و موثر نیست. بر اساس نگاه رفتارگرایانه، سیستم آموزش و پروش یک سیستم مکانیکی است که دستورالعملی کلی برای همیشه دارد به طوری که اگر سیستم به خوبی تنظیم شود، میتواند به درستی کار کند و خروجی مورد نظر را تحویل دهد. درست مانند نگاه رستورانهای زنجیرهای مکدونالد به تهیه همبرگر! در صورتی که میدانیم این سیستم تشکیل شده از انسانهایی است که با همدیگر متفاوت هستند و تنوع در این سیستم، از دانشآموز به دانشآموز دیگر فرق میکند. اعضای این سیستم با همدیگر برهمکنش و تعامل دارند، بنابراین ما با یک «سیستم پیچیده» مواجه هستیم که در آن ایده خطی بودن آموزش صادق نیست. شما نمیتوانید انتظار داشته باشید اگر یکسری فرایند در کلاس درس رخ دهد یا اینکه یک سری پاسخها به محرکهای شما (آزمون) داده شود، یادگیری رخ داده است. همینطور نگاه فروکاستگرایانه (تقلیلگرایانه) به مقوله دانش و نگاه «کل برابر جمع اجزا است» دیگر برقرار نیست (” more is different“) و ما نمیتواینم این سیستم را تقلیل بدهیم. همهی اینها مواردی است که ما در مورد یک سیستم پیچیده میدانیم.
اگر یادگیری را به عنوان اصلیترین هدف آموزش و پروش مطرح کنیم، آنگاه هر رهیافتی که بیشتر به برآورده ساختن این هدف کمک کند، رهیافت بهتری است. ما از قرن ۲۰ام در چارچوب ساختارگرایانه به فرزندان خود آموزش دادهایم و روز به روز حجم آموزش را گستردهتر کردهایم به طوری که طبق آمار UNESCO در ۳۰ سال آينده، تعداد افرادی که فارغ التحصيل خواهند شد در سرتاسر جهان بيشتر از تمام افرادی است که از ابتدای تاریخ تا کنون از طريق آموزش و پرورش فارغ التحصیل شدهاند. نگاه ساختوسازگرایانه، هر چند که ظاهرا بیشتر زمان و هزینهبر است، تلاش بیشتری برای رسیدن به این هدف میکند. در این رهیافت قرار نیست که معلم مانند یک هاب اطلاعات را به دانشآموزان بدهد و یا اینکه بگوید فلان چیز بهمان جاست، بروید و بردارید! بلکه یادگیری در این رهیافت مجموعهای از تعاملات بین دانشآموزان و معلم و بین خود دانشآموزان است. به دیگر سخن، آموزش فردی میشود، به طوری که هر کس بتواند دانش خودش را کسب کند! هنگامی که از رهیافت رفتارگرایانه در آموزش استفاده میکنیم، در بعضی موارد، دچار توهم یادگیری میشویم. درست مانند کسی که مدتها رژیم غذایی میگیرد ولی در نهایت لاغر نمیشود! در نگاه رفتارگرایانه، هدف از آموزش و فرهنگ غالب بر آن پاسخ دادن به محرک(آزمون)هاست. آزمون و ارزشیابی نیاز است ولی نباید به عنوان هدف یادگیری مطرح شود چرا که در این صورت، نتیجهاش میشود وضع کنونی که افزایش یادگیری راههای گوناگون تقلب و/یا شیوههای گذار از آزمون، مشتری بیشتری نسبت به خود یادگیری دارند! از طرف دیگر، با یک آزمایش ساده، درست چند روز پس از هر آزمون، میتوان به میزان یادگیری دانشآموز پی برد! در عوض، رهیافت ساختوسازگرایانه به دنبال تثبیت یادگیری و ایجاد تغییرات ماندگار است به گونهای که دانشآموز بتواند در هر زمان مسئله حل کند و از دانش خود استفاده کند. در نهایت در مسیر آموزش و پروش باید استعدادهای دانشآموزان شکوفا شوند. همینطور دانشآموز باید پس از مدتی مستقل شود، باید بتواند بدون نیاز به معلم یادگیری خود را توسعه دهند.
درمورد برنامه درسی، اگر بخواهیم دنبالهرو نگاه رفتارگرایانه باشیم، باز هم از الگوی مکدونالد استفاده کردهایم! در صورتی که برنامه درسی باید مانند رستورانهای چینی باشد! در رستورانهای چینی، غذای چینی سرو میشود با این تفاوت که در هر محله و هر شهر تفاوتهایی وجود دارد (بر عکس رستورانهای مکدونالد که همه چی استاندارد شده و دقیقا مشخص شده است.) آنچه معلم درس میدهد، ریاضی است، اما نوع آموزش کلاس به کلاس باید متفاوت باشد. این که عدهای خارج از کلاس، برای کلاس برنامه درسی تدوین کنند و طرح درس بنویسند قابل قبول نیست! برنامه درسی باید معنادار و مرتبط با دانستهها و نیازهای دانشآموزان باشد. برنامهی درسی نباید این حس را القا کند که آموزش امری وقتگیر و بیفایده است. کسانی که ترک تحصیل میکنند معمولا برنامه درسی (مدرسه) را وقتگیر، ناکارآمد و نامرتبط میدانند. از سوی دیگر، برنامهآموزشی باید ساختاری ارگانیک و زنده داشته باشد به طوری که با تحول کلاس، دچار تحول شود. برنامهای که انعطاف لازم را نداشته باشد، خشک و خستهکننده خواهد شد. به طور کلی، نمیتوان یک الگو (طرحدرس) کلی برای همه نوشت، مسیر آموزش باید متناسب با مخاطب باشد.
آنچه بیشتر از هر چیز رهیافت رفتارگرایانه را معیوب جلوه میدهد نبود جایی برای بروز خلاقیت و اشتیاق است. در این نگاه، همه چیز باید تحت یک چارچوب مدون و مشخص پیش رود. اگر دانشآموز دچار خطا شود یا معلم در حین یاددهی دچار خطا شود، رفتارگراها خطا را به عنوان یک تهدید محسوب میکنند. درصورتی که در نگاه ساختوسازگرایانه، هر خطا مانند درد یک بیمار، نشان دهندهی نقصی در سیستم است که نیاز به بهبود و رسیدگی دارد. به دیگر سخن، خطا نه تنها چیز بدی نیست، چنانچه درد چیز بدی نیست، بلکه هشداری است برای جلب توجه ما به نقص پیشآمده. از طرف دیگر، هنگامی که دانشآموز از خطا کردن بترسد، دیگر به خود جرات تجربه کردن راههای جدید و ایدههای تازه را نمیدهد، چیزی که یقینا به مرگ خلاقیت منجر میشود. احتمالا برای همه ما پیشآمده که در کلاس درس ایدهای مطرح کردهایم که به خاطر عدم اجازه معلم به کامل مطرح کردن آن ایده، دیگر در آن کلاس ایدهای مطرح نکردهایم.
در یک مطالعهی انجام شده بر روی ۲۸ دانشآموز دورهی ابتدایی که در یک کلاس ریاضیات تجربی (با رویکرد ساختوسازگرایانه) شرکت میکردند، دانشآموزان در گروههایی بر روی مسائل پیچیدهای پیرامون تفکر جبری و مفهوم عدد کار میکردند، و لازم بود همهی گروهها در پایان روز، یافتههایشان را با کل کلاس در میان بگذارند. نتایج حاصل از کلاس آزمایش به شرح زیر، بیان شد:
«ما مشاهده کردیم که دانشآموزان [کار را] به صورت یادگیرندگان منفعل، شروع میکنند و شرکتکنندههای بسیار فعالی در یادگیری خودشان میشوند. ما دانشآموزان بیرغبت را دیدهایم، که درگیر شدند و از روی میل، شروع به ارائهی عقاید و پاسخهایشان به مسائل ریاضی نمودند. ما دانشآموزانی را دیدهایم که با درک بسیار پایین، از حتی اصلیترین اصول ریاضی، یاد میگیرند که چگونه یک مفهوم را کشف کنند، یک قضیه تدوین کنند و سپس تبیین ریاضی درست را برای آن قضیه ارایه دهند.»
مارک تواین اینطور فکر می کرد که: «کالج جایی است که یادداشت های استاد مستقیماً به یادداشت هاید دانشجوها می رود، بدون اینکه از مغز هیچ یک از آنها عبور کند.» بدون شک نظر تواین در مورد آموزش با رهیافت رفتارگرایانه است که در آن تدریس به صورت انتقال دانش از معلم به دانشآموز است و معلم محور و کنترل کنندهی فرآیند یادگیری است. در صورتی که در رهیافت ساختوسازگرایانه، تدریس، فرآیندی مستمری از مبارزه، گفتوگو، آزمایشکردن، بازتاب و عزم و اراده است که یادگیرندگان در جریانِ ساختن و دوباره ساختن باورهای خود، آن را طی میکنند. در این رهیافت حالت تدریس، برانگیختن کنجکاوی دانشآموز و ایجاد فرصتهای مناسب برای رشد و شکوفایی استعداد دانشآموزان است. در حقیقت فرصت مناسب برای یادگیرندهها ایجاد میشود تا آنها بتوانند بر تجربههای خود بازتاب داشته باشند و در نتیجه، قادر شوند تا تضادهای بین فهم و درکهای موجود خود را با تجربههای جدید، حل کنند و فهم و درکهای بدیل را در نظر بگیرند. این به معنی نقص ادعای مارک تواین است. از طرف دیگر از آنجا که افراد از همسن و سالهای خود بیشتر و راحتتر یادمیگیرند، یادگیری در رهیافت ساختوسازگرایی تسهیل مییابد. نکتهی قابل توجه در ساختوسازگرایی استفاده از هر ابزاری است که به یاددهی و یادگیری کمک کند، در صورتی که در رهیافت رفتارگرایانه معلم به تخته سیاه و گچ بسنده میکند.
موضوع دیگری که تفاوت عمده را بین این دو دیدگاه ایجاد میکند، نقش معلم و نقش دانشآموز است. معلم در رهیافت ساختوسازگرایی فقط مسئولیت تسریع روند یادگیری را برعهده دارد. به این معنی که، برعکس رفتارگرایی که معلم همهکاره فرایند آموزش است، معلم فردی است مسلط بر موضوع و مباحث مرتبط و پیشرفتهتر از آن که به عنوان یک مدیر، مسئولیت هدایت مسیر آموزش، ارائه فعالیتهای مناسب و خودکفا کردن دانشآموزان را برعهده دارد. معلم باید شرایط حاکم بر کلاس را کنترل کند و آن را به سمتی که برنامه درسی آن را مشخص کرده پیش براند. یک معلم خوب باید بتواند دانشآموزان با هر سطحی از دانش را به میزان قابل توجهی رشد دهد. از طرف دیگر، دانشآموز که در نگاه رفتارگرایی فقط یک مستمع و جذب کنندهی منفعل است، در این نگاه فعالانه و هدفمند، ساختار و معنا را بر تجربه تحمیل میکند تا آن را بهتر درک کند و در محیط، به کار گیرد. آنکه در این نگاه در کانون کنترل فرآیند یادگیری قرار میگیرد دانشآموز است و به همین خاطر او قادر میشود تا مسئله حل کن قهاری شود. در نهایت دانشآموز، نسبت به یادگیری احساس تملک میکند و برای آن، برنامه کاری تعیین میکند.
در مجموع، رهیافت ساختوسازگرایی نیز دچار معایب و مزایایی است که استفاده از آن بسیار پرمنفعتتر است نسبت به رفتارگرایی. ساختوسازگرایی، پرهزینه، زمانبر و نیاز به آموزش بسیار زیاد معلمان دارد. همینطور دسترسی به طرز تفکر دانشآموز و تهیه فعالیتهای یادگیری مناسب بسیار دشوار هستند. با این وجود این تنها چارهای است که امروز برای آموزش داریم. سرمایهگذاری در «توسعهی حرفهای» هزینه نیست بلکه یک سرمایهگذاری پرسود است که چارهای جز آن نداریم. در زمانهای که با بحران اقلیم منابع انسانی و مرگ خلاقیت در مقیاس جهانی روبهرو هستیم، ما باید اختیارات آموزش را به دست مدارس و معلمان بدهیم به گونهای که مسئولیت هدایت و کنترل کلاس به دست معلم باشد و نه سیاستگذارهای عرصهی آموزش. باید یادآوری کنیم که آموزش، یک سیستم مکانیکی نیست، بلکه یک سیستم انسانی است که پویا و زنده است. همینطور تدریس یک حرفهی خلاقانه دارای ظرافتهای خاص خود است.
بسیار مبحث جالبی هست! جالبتر اینکه تنها جایی که فکر میکنم رویکردی نزدیک به ساخت و ساز گرایی رو در مدارسش دنبال می کنه کشور فنلاند هست. همین موضوع باعث شده که معلمی جزو شغل های پرطرفدار در این کشور باشه و نرخ ترک تحصیل به صفر میل کنه 🙂
به امید اینکه یه روزی همه جا این روند خشک در سیستم های آموزشی رو رها کنن.
https://www.facebook.com/padpors/posts/1564822203848330?comment_id=1565088340488383&reply_comment_id=1565224790474738&ref=notif¬if_t=share_comment¬if_id=1460002445840505
https://www.facebook.com/notes/padpors/%DA%A9%D9%85%DA%A9-%D8%A8%D9%87-%D8%A2%DB%8C%D9%86%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%86-%DB%8C%D8%A7-%D8%AA%D8%B3%D8%AA-%D8%AF%DB%8C%D9%88%D8%A7%D9%86%DA%AF%DB%8C-/1564752497188634?comment_id=1564787143851836&reply_comment_id=1565082303822320&ref=notif¬if_t=note_comment¬if_id=1459942350090855
دوستان پادپرس در این زمینه نظراتی داشته اند. خوشحال میشیم شما هم به جمع ما بپیوندید
مطلب بسیار جالبی بود .متشکرم .به نظر من هم رویکرد ساخت و ساز گرایانه مفید تزه
زیر عکس نوشتید (مارک تواین منتقد آموزش رفتارگرایانه)
تو متن هم مارک تواین با این جمله (کالج جایی است که یادداشت های استاد مستقیماً به یادداشت هاید دانشجوها می رود، بدون اینکه از مغز هیچ یک از آنها عبور کند) در واقع داره آموزش رفتارگرایانه رو نقد میکنه و مخالفشه …..بعد پایین تر نوشتید که آموزش ساخت گرایانه اینه و ویژگی هاشو نوشتین بعد در انتها نوشتید (که خلاف ادعای مارک تواین ….) یعنی اونو در واقع طرفدار آموزش رفتارگرایانه دونستید. یه تضادی بین اینا هست.
حرف نداشت