این نوشته اولین از مجموعه نوشتههاییست که در آنها به بررسی وضعیت و جایگاه شبهعلم در جامعهی ایران خواهیم پرداخت و سعی خواهیم کرد که با دستاویز قرار دادن چند تصور شبهعلمی مرسوم از علم بگوییم. در این نوشتهی اول تنها به ارائهی تعاریف و تصویر کلی بسنده خواهیم کرد.
محتوای این نوشته با آنچه که در گفتگوی «پشت پرده نجوم» با محمدمهدی موسوی (قسمت ۴ و ۵) به آن پرداخته بودیم مطابقت دارد. «پشتپرده نجوم» عنوان یک سری از لایوهای اینستاگرامی هست که در آن با چند نفر از دانشجویان و اساتید دانشگاهی، درمورد تصویر درست علم نجوم و فرآیندها و اتفاقاتی که در عمل، در جامعه علمی در جریان است، گفتوگو شده و همچنین کندوکاوی درمورد مسائل مهمی از قبیل روایتگری در علم و شبهعلم داشته است.
این گفتگوها را از اینجا میتوانید بشنوید:
علم چیست؟
ما در گفتگوهای روزمره معمولا واژهی علم را در دو معنا استفاده میکنیم:
۱) دانش، به معنای عام دانستن، حال هر گونه که کسب شده باشد.
۲) نوع خاصی از دانش که دانشمندان و پژوهشگران با روشهای خاص خودشان کسبش کردهاند.
اینجا اما میخواهیم از علم به عنوان فرآیندی که میتواند منجر به این نوع دوم دانش شود صحبت کنیم.
این سوال مهم که دانستههای ما از چیزها چگونه بهدست میآیند همواره از مهمترین سوالهای انسان اندیشهورز بوده و در طی تاریخ به شکلهای گوناگون، مردم در صدد پاسخگویی به آن برآمدهاند. گروهی این دانستهها را همیشه حاضر در ذهن آدمی تصور کردهاند و از فرآیندهای یادآوری این دانستهها گفتهاند، گروهی معارف بشری را تصاویری کژ و واپیچیده از از دانشهایی دستنایافتنی و برین پنداشتهاند، گروهی دانش را در اساطیر باستان و قصههای پریان جستهاند، کسانی هم دست به دامان طبیعت و تجربهی بشر از جهان مشاهدهپذیر شدهاند. مقصود ما از علم (Science) ریشه در همین نگاه آخر دارد و اینگونه میتوان صورتبندیاش کرد:
علم فرآیندی است مبتنی بر مشاهدات دقیق و آزمایشهای تجربی برای فهم و توضیح و پیشبینی رویدادهای طبیعی که به روش خاصی ورزیده میشود و در همه حال نگاهی انتقادی به خود و مسائل دارد.
پیش از توضیح بیشتر چیزهای گفتهشده بگذارید توقفی کرده و چیزی دیگر را تعریف کنیم: استدلال. استدلال، از ترکیب چند قضیه (فرض) به یک قضیهی جدید رسیدن است. از انواع استدلالها ما با دو گونهاش اینجا کار داریم: استدلال استنتاجی و استدلال استقرایی.
استدلال استنتاجی سوار بر ارتباط منطقی بین گزارهها و از کل به جزء است. مثلا میگوییم که همهی پستانداران غدهای برای شیر دادن دارند و گوزن یک پستاندار است پس گوزن غدهای برای برای شیر دادن به نوزاد خود دارد. بیشتر استدلالهایی که در درس هندسه با آنها سروکار داشتهایم و با آنها قضایا را ثابت میکردهایم از همین نوعند.
استدلال استقرایی بر تعدد دفعات تکرار یک پدیده و تعمیم آن مشاهدهی ناقص به یک گزارهی کلی استوار است. مثلا ما تابهحال در هزاران مورد دیدهایم که اگر چیزی از دستمان رها شود در حالی که به چیز دیگری تکیه ندارد سقوط خواهد کرد. از این تعداد زیاد مشاهدات این نتیجه را میتوانیم بگیریم که این یک حکم کلی و صادق است که هرگاه انسان چیزی را که به چیز دیگری تکیه ندارد رها کند حتما سقوط خواهد کرد. استدلالی که منجر به این نتیجهگیری شد را استدلال استقرایی میگوییم. در استدلال استقرایی هیچگاه گزارهها «اثبات» نمیشوند. بلکه فقط محتمل بودن آن گزارهی مورد بحث را میتوان نتیجه گرفت. این یعنی «ممکن» است که فردا رویدادی به وقوع بپیوندد که مطابق آن نتیجهای نیست که از از استقرا به دست آوردهاید. در همهی روزهای عمرتان دیدهاید که خورشید صبحها طلوع میکند، «ممکن» است، گرچه «محتمل» نیست، که فردا اینگونه نباشد. این که آیا این محتمل بودن و این نتیجهگیری میتواند منجر به «دانش» شود را مسئلهی استقرا میگویند.
گفتیم که فرآیند علمورزی روش خاصی دارد که «روش علمی» می نامندش. اگر بخواهیم خیلی سادهانگارانه نگاه کنیم این روش بدینگونه است:
دانشمند فرضیان و حدسهایی را در نظر میگیرد. با استدلال استنتاجی از این فرضیات به حکمهایی میرسند و مدلی میسازد که میتواند راجع به مشاهدات حرف بزنند. پیشبینیها و نتایج مدل را تحت آزمایش قرار میدهد و اگر نتایج مدل با مشاهدات تجربی سازگاری داشت اعلام میکند که این مدل از این آزمایش سربلند بیرون آمده است و میتواند مدل خوبی برای تبیین آن پدیده باشد. همهی موارد قبل از جمله ساخت مدل و نحوهی انجام آزمایش شرایط و ویژگیهای خاصی دارند که بعدتر راجع به تعدادی از آنها صحبت خواهیم کرد.
در دنیای واقعی اما هیچ دانشمندی چنین مسیر و چهارچوبی را جلوی خود قرار نمیدهد تا بعد از فهمیدن اینکه الان کجای مسیر است قدم بعدی خود را مشخص کند. روش علمی واقعی ،اگر اصلا بتوان این نام را بر چیزی نهاد، حلقهایست که اجزایش ارتباط پیچیده و چندگانهای با یکدیگر دارند. فرضیات گاه از مشاهدات میآیند و گاه شهود دانشمند نسبت به پدیده، مدلها و حدسهای پیشین خود نشانههایی به دانشمند میدهند که باید چه چیز را و چگونه مشاهده کند. در عمل دانشمند بین مراحل این روش دائماً در حال پس و پیش رفتن است.
برگردیم به مدل سادهای که داشتیم؛ دانشمند مدل میسازد و مدل را آزمایش میکند. به این بپردازیم که این ویژگیهای خاص که گفتیم مدل و آزمایش باید داشته باشند چه هستند.
آزمایش باید تکرارپذیر باشد و نتایج بازتولیدپذیر. همچنین مدل باید تا حدی جهانشمول باشد. اگر من میتوانم آزمایشی را انجام دهم و نتایجی بگیرم شما هم باید بتوانید از همان آزمایش در شرایط یکسان نتایج یکسان بگیرید. مدلی که فقط برای من پیشبینی میکند یا آزمایشی که تکرارپذیر نیست نمیتواند علمی باشد. همچنان است مدلی که تنها راجع به خودکار در دست من حرف میزند و هیچ تعمیمی برای هر خودکاری در شرایط مشابه ندارد. همچنین مدل علمی حد مشخص دارد. یعنی مشخص میکند که راجع به چه و تا کجا میتواند حرف بزند و کجا خارج از حد تبیینش است.
آزمایش علمی کنترل شده است. درک ما از وقایع و چیزها پر است از انواع خطاها و سوگیریها. آزمایش علمی باید بهگونهای باشد که جلوی دخالت این سوگیریها در نتیجه را بگیرد. برای مثال میتوان به اثر دارونما اشاره کرد. آدمها می توانند اثر مثبت یک دارو را روی خود ببینند بدون اینکه در واقع آن دارو کاری کرده باشد. صرف تلقین اینکه دارویی مصرف شده در بیمار حس بهتر شدن بوجود میآورد. برای جلوگیری از چنین خطاهایی گروههای کنترلی که گمان میکنند دارو را مصرف کردهاند را در آزمایشها در نظر میگیرند که در حقیقت دارویی بیاثر (دارونما) به آنها داده شده است.
همچنین در آزمایشهای به کور بودن آزمایش دقت میشود. به عنوان یک مثال تاریخی خوب از اینکه چطور توجه نکردن به این مورد میتواند حتی دانشمندان را فریب دهد مثال زیر را ببینید.
اعضای جامعهی علمی (Scientific Community) وظیفهی نقد و بررسی و داوری کارهای همکارانشان را دارند و به پشتوانهی این نقد و داوری همیشگی در جامعه است که گفتمان علمی همواره میتواند پویایی و امکان اصلاح خویش را حفظ کند.
در آخر برگردیم به مسئلهای که همان ابتدا مطرح کرده بودیم. گفتیم که «مسئلهی استقراء» سدی است که راه «اثبات» به معنای دقیق کلمه در علم تجربی را بسته است. مدلهای علمی را نمیتوانیم چنان اثبات کنیم که یک قضیهی هندسی را میکنیم. فیلسوفان علم بسیار در این مورد اندیشیدهاند که چگونه میتوان بر این مسئله فائق آمد. یعنی چگونه میتوان از بین چندین مدل که به تبیین طبیعت میپردازند یکی را برگزید. از جمله پیشنهادهایی که این افراد دادهاند موضوع «ابطالپذیری» یک مدل علمی است. مدلی ابطالپذیر است که بتوان مشاهدهی نتایج ابطالکنندهاش را هم متصور شد. بنابراین اگر مدلی داشته باشیم که هر نوع پیشامد ممکن را بتواند توجیه کند و نتوان مشاهدهای را متصور شد که این مدل از پس تبیینش برنیاید، آن مدل نمیتواند مدل علمی خوبی باشد.
تا اینجا کمی با این آشنا شدیم که علم چیست و چه چیزهایی را علمی میگوییم. هرآنچه که با معیارها و ویژگیهایی که در بالا گفتیم سازگاری نداشته باشد را در حیطهی علم به شمار نمیآوریم. نباید این گزاره به این تعبیر شود که هرآنچه با این ویژگیها سازگار نباشد به ضرورت باطل یا بیمصرف یا مهمل است، بلکه فقط علم نیست. به عنوان مثال تاریخ، ادبیات، فلسفه، اخلاق، مذهب و هنر هیچیک در ساختار گفته شده نمیگنجند، اما کسی به این دلیل منکر اهمیت آنها نمیشود. همچنین نباید فراموش کرد که علم در مورد بخش خاصی از معرفت بشری نظر میدهد و بهتنهایی هیچ حرفی در مورد سوالاتی مثل معنای زندگی، ارزشهای زندگی یا زیبایی یک اثر هنری نمیزند.
برای خلاصه کردن آنچه تا اینجا گفتهایم:
علم فرآیندی است خودانتقادی، مبتنی بر تجربه و استدلالهای معتبر منطقی در جهت شناخت و تبیین جهان قابل مشاهده. کار علمی ویژگیها و معیارهای خاصی دارد که از آنها سخن رفت.
شبهعلم چیست؟
گفتیم که علم چیست و غیرعلم چه. حال اگر چیزی وجود داشته باشد که در حدود و ویژگیهای گفته شده برای علم نگنجد اما ادعا و اصرار داشته باشد که علمی است و در تلاش باشد که خود را به ظاهر امور علمی درآورد میگوییم که با شبهعلم روبرو هستیم. این ادعاها گاه از سر ندانستناند و گاه برای شیادی. در ادامه چند ویژگی مشترک که معمولا در ادعاهای شبهعلمی میبینیم را مرور خواهیم کرد.
ادعاهای شبهعلمی معمولاً گزاف و درشتند. از ادعای درمان همهی بیماریها تا ادعای کشفی که جهان و زندگی مردمان را در کوتاهمدت زیر و زبر خواهد کرد و ادعاهای همهتوانی و همهفنحریف بودن. این ادعاهای گزاف هم معمولا آمیخته به زبان گنگ و مغلق و پر از اصطلاحات فنیاند. شبهعلم میخواهد در نظر مردم خود را علم بنمایاند پس لباس علم میپوشد و از اصطلاحات و استدلالهایی شبیه به آنچه که دانشمندان به کار میبرند استفاده میکند.
ادعاهای شبهعلمی یا چنان گنگ و کلیاند که نمی توان آنها را با تجربه و اندازهگیری آزمود یا اگر هم بتوان به هزار حیله از آن میگریزند. اگر هم مشاهده و آزمونی را پیشنهاد دهند معمولا آزمونهایی بدون کنترل مناسب و بیتوجه به سوگیریهای دخیل در موضوعند. مجموعهای کامل از انواع مغالطهها را نیز می توان در سخنهایشان پیدا کرد. از این جمله میتوان مغالطههای توسل به نادانی، ذوالحدین جعلی و توسل به اکثریت را به عنوان پربسامدترینها نام برد.
از دیگر نشانههایی که به کرات در میان مدعیان شبهعلم دیده میشود نوعی مالیخولیای توطئهای پنهان است. آنان بر این گماند که از طرف جامعهی دانشگاهی یا دولتها یا شرکتهای بزرگ نادیده گرفته شدهاند یا حتی علیهشان اقداماتی صورت گرفته است. نوعی استدلال مشترک هم که در میانشان میتوان دید ارجاع ناموجه و وارونه به تاریخ علم است. بسیارند کسانی که در جواب متهم به غیرعلمی بودن میخواهند داستان گالیله را به فرد منتقد گوشزد کنند.
مشکل کجاست؟
گفتیم که شبهعلم چیست و چه نشانههای معمولی دارد.اکنون این را میپرسیم که چرا و چگونه شبهعلم بوجود میآید. چرا کسانی چنین چیزهایی را میپرورانند و چرا کسانی هستند که چنین چیزهایی را بپذیرند.
به نظر مشکل اصلی فهم مخدوش از فرآیند علمورزی و دانش ناکافی از مفاهیم اولیهی علوم پایه باشد. وقتی کسی در یک موضوع علمی چیزهایی پراکنده شنیده باشد بیآنکه بداند این دانش چگونه کسب شده است و چه فرآیندی نیاز است که بتوان چنین چیزی را بوجود آورد این امکان هست که بر این گمان ناصواب افتد که او هم می تواند به سادگی از خیالات و تصورات خود یک نظریهی علمی بدیع پدید آورد. توهم دانستن به علاوهی برداشتی سطحی از نقل قولی از اینشتین در اهمیت تخیل و رجحانش بر دانش میتواند ترکیبی سخت گمراه کننده بسازد. البته همهی این حرف ها با این فرض است که با یک کژفهمی روبروییم و نه یک شیادی.
مردم هم احتمالاً به شبهعلم تمایل دارند چون به راحتی نتایجی را در اختیارشان میگذارد که خواهان آنند. شبهعلم ادعایی گزاف میکند بیآنکه چیز زیادی بخواهد ،نه چنان دانش پیشینی میطلبد و نه مرارتهای علمورزی دقیق را، چرا مردم از آن استقبال نکنند؟ ادعای درمان سختترین بیماریها با نوشیدن جوشاندهی یک گیاه و ادعای توضیح چگونگی آغاز کیهان با همان تفسیر سیاسی که شما میپسندید. وقتی مردم ندانند که چه علم است و چه علم نیست از بین گزینه های موجود آن را برمیگزینند که سادهتر، در دسترستر و خوشایندتراست. اما چرا مردم نمیدانند که علم چیست و مصداقهایش چه هستند؟ چون هیچگاه چنین چیزی چنان که باید آموزش داده نشده است. سواد علمی موضوعی مهجور مانده است. در جامعهای که دغدغههای متولیان آموزش نه توانایی افراد جامعه در مشارکت فعال در بحثهای موجود به عنوان یک شهروند که کسب توانایی پاسخگویی ماشینوار به انواع خاصی از سوالها باشد و دانشآموزان در یک مسابقهی بزرگ اسبدوانی که تنها عدهی اندکی «پیروز» میدان فرض میشوند چگونه میتوان چیزی جز این را انتظار داشت؟
در نوشتههای بعد بیشتر در مورد شرایط موجود، عوامل دخیل در آن و چارهگریهایی ممکن صحبت خواهیم کرد.
ویدیوهای «علم، غیرعلم و شبهعلم» و «ما و شبه علم» را میتوانید در اینجا ببینید:
” نه هر که سر بتراشد قلندری داند ”
عالی بود.
این غزل زیبای حافظ که زبان حال ماقال شما در وصف علم و شبه علم است، گوارای وجود عزیزتان
سلامت و برقرار باشید.
“نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاه داری و آیین سروری داند
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که دوست خود روش بنده پروری داند
غلام همت آن رند عافیت سوزم
که در گداصفتی کیمیاگری داند
وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی
وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند
بباختم دل دیوانه و ندانستم
که آدمی بچهای شیوه پری داند
هزار نکته باریکتر ز مو این جاست
نه هر که سر بتراشد قلندری داند
مدار نقطه بینش ز خال توست مرا
که قدر گوهر یک دانه جوهری داند
به قد و چهره هر آن کس که شاه خوبان شد
جهان بگیرد اگر دادگستری داند
ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه
که لطف طبع و سخن گفتن دری داند”
[…] مورد علم، شبهعلم، روش و تحول ساختارش، ارتباطگری و روایتگری در علم […]
[…] مشکلات دیگهای دارن که روش تحقیقشون رو خارج از چارچوب روش علمی قرار میده. حتی بخشی از ریاضیات هم علم نیست! در ریاضیات […]