از اونجایی که این نوشته برای کسایی که میخوان استاد راهنما انتخاب کنن، من از مرحلهٔ انتخاب شروع میکنم و دیدگاهی که اون موقع داشتم و الان دارم رو – در مورد هر مرحله – میگم. تا جایی که الان میفهمم هم سعی میکنم ماجرا رو تحلیل کنم؛ برای این متن، اسم مستعار «سباستین» رو برای استاد راهنما انتخاب میکنم.
قبل از پذیرش نهایی از طرف شما یا اصطلاحا «آفر»:
(یعنی زمانی که استادی به شما گفته که شما رو طبق شرایطی میپذیرم، آیا شما با این شرایط دوست داری با من کار کنی؟)
اکثر جنبههای اپلیکیشن ربطی به این ندارن و اگر اپلیکیشن رایگانه، به نظرم آدم باید کمتر وقتشو صرف جزییات بکنه و فقط اپلای بکنه تا ببینه بعد چی میشه. قسمتی از اپلای که ربط داره اینه: اگر کسی برای جایی اپلای میکنه که استاد راهنماش شخص خاصی قراره باشه، حتماً در نظر داشته باشه که امکان عوض کردن استاد راهنما رو داره یا نه و اگر عوض کنه چه انتخابهایی پیش روش خواهد بود. من موقعی که سباستین رو برای اولین بار پیدا کردم تو اینترنت و به مقاله هاش و گروهش یه نگاه انداختم، با خودم گفتم این استاد شخصیت آکادمیک ایدهآل منه و بهتر از این دیگه نمیشه! چیزی حدود دو سال پیش بود. تا موقعی که من اومدم اینجا، یعنی یک سال پیش، با این که استادای زیادی از نزدیک یا دور دیده بودم که واقعاً توی سطح اول دنیا بودن، من همچنان بر این باور بودم که ایدهآل من استاد سباستینه. اما، چند ماه بعد از اومدن به اینجا آرزو میکردم که بتونم استادم رو عوض کنم و تا قبل از قرنطینه در حال تلاش بودم که یه استاد دیگه پیدا کنم که باهاش همکاری کنم و راضیش کنم عملاً استاد راهنمای غیررسمی من بشه (این در واقع رایجترین و کارامدترین راه موفقیت تو گروه استاد سباستینه و تقریباً هر دانشجوی موفقی که داشته یا داره، این کار رو انجام داده). برای همین هر چقدر هم که به استاد راهنمای مورد نظر مطمئن باشه آدمی، به نظرم باید هنوز این مسئله رو در نظر بگیره!
در حال تصمیمگیری بین آفرها
این مهمترین مرحله است. هزینهٔ جدیای هنوز از عمر و روان دانشجو پرداخت نشده و میتونه بین فاجعه و رستگاری انتخاب کنه. شخصا با این که راه نسبتاً طولانیای طی کرده بودم تا به انتخابم برسم، الان متوجهم که هنوز دیدگاهم خام و ناپخته بود و به یه سری عوامل مهم توجه نکردم، که اگر میکردم، آیات بیناتی وجود داشت که دیدنش باعث میشد تصمیم متفاوتی بگیرم. به نظرم خیلی از افرادی که تازه می خوان دکتری رو شروع کنن تو شرایط مشابهی قرار دارن و از دیدگاه کسی که بهطور جدی و با دغدغه وارد حرفهٔ انتشار مقاله و تحقیق تماموقت شده به مسئله نگاه نمی کنن؛ ولی به نظر من این دقیقاً دیدگاهیه که آدم باید داشته باشه وقتی می خواد استاد راهنما انتخاب کنه (البته این به این معنی نیست که این دیدگاه برای انتخاب دورهٔ دکتری دیدگاه کافیه! دورهٔ دکتری فقط تحقیق و مقالهنویسی نیست، و انتخاب دپارتمان و دانشگاه و … هم مهم هستن برای چیزهای دیگه، مثل فرصت مطالعه و یادگیری بیشتر، امکانات و غیره؛ ولی برای انتخاب استاد راهنما، نگاه به بخش تحقیق و مقالهنویسی و جوانب مختلف این جورکارها، مهمترین عامله به نظرم).
برای همین مهمترین جایی که یه متقاضی دکتری در مرحلهٔ انتخاب استاد راهنما میتونه کارنامهٔ علمی احتمالی آیندهٔ خودش رو ببینه گوگل اسکالر دانشجوهای دکتری اخیر استاد راهنمای مورد نظره! درسته که آدم با آدم فرق می کنه، ولی بر اساس قضیه حد مرکزی، اگر استاد راهنما، دانشجوهای زیادی داشته یا داره، احتمالاً دانشجوهای جدیدش هم از لحاظ کارنامهٔ علمی، کم و بیش شبیه دانشجوهای اخیرش میشن. اون شرط تعداد زیاد دانشجوها شرط کلیدیه اینجا و برای این که بتونیم به قضیه حد مرکزی استناد کنیم، باید این دانشجوها از یک پراکندگی باشن، که من تصورم از پراکندگی زمینهٔ کاریه. یعنی اگر استاد راهنمای مورد نظر تو زمینههای مختلفی فعالیت می کنه، کارنامهٔ اون دانشجوهاییش باید برای متقاضی مهم باشه که توی زمینهٔ مورد نظر متقاضی کار کردن.
اشتباه من این بود: به مقالههای سباستین نگاه کردم و دیدم توی زمینههایی کار میکنه که خیلی متنوع و جذاب هستن برای من و در کل از کیفیت بالا و محتوای مقالهها خیلی خوشم اومد؛ اما توجهی به این که نویسندهٔ اون مقالهها کی بودن نکردم! یعنی مقالهای که سباستین با همکاراش تو موسسات دیگه یا با پستداکهاش نوشته بود رو از اونایی که با دانشجوهای دکتریش نوشته بود تفکیک نکردم. به نظرم بهطور خاص مقالههایی که نویسندهٔ اولشون دانشجوهای اخیر استاد راهنمای مورد نظرن بهترین معیارن، به خصوص اگر نویسندهٔ دیگهای خارج از گروه خود استاد ندارن. بهطور مثال، دانشجوهای اخیر سباستین بعضی هاشون مقالههای خیلی خوبی دارن، ولی تقریباً همه اینها با همون استاد راهنماهای غیررسمیای که پیدا کردن، یا بعضاً پستداکهایی که نقش استاد راهنما رو براشون ایفا می کنن نوشته شدن. راستش تو ساعات آخر تصمیم گیریم با یکی از دانشجوهای سابقش که الان یه پستداک موفقه صحبت کردم و اشاره ای کرد به این مسألهٔ استاد راهنمای غیررسمی، ولی من فکر کردم که اگر لازم باشه، خب منم همین کار رو میکنم. مشکل اینجاست که جور شدن چیزهایی از این قبیل تا حد زیادی وابسته به شانسه (مثلاً یه فرد خاصی اتفاقی برای دورهای بیاد دپارتمان شما یا یه استاد جوون بیاد دانشگاه و تو این شانس رو پیدا کنی که باهاش آشنا یشی). یعنی دانشجو اگر خیلی فعالانه تلاش بکنه در نهایت باید امیدوار باشه که موفق بشه، ولی این که این تلاش چقدر وقت و انرژی (هم فیزیکی و هم روانی) بگیره خیلی مهمه. از طرفی اونهایی که موفق نشدن و به قولی، «سوختن»، دیده نمیشن و سختتر میشه پیداشون کرد یا حتی متوجه وجودشون شد. مسألهٔ دیگه ای که من بهش کم توجهی کردم صحبت کردن با دانشجوهای مختلف استاد سباستین بود. من پیشنهاد میکنم حتماً با حداقل پنج نفر صحبت کنید و ترجیحاً اکثر اینها دانشجوهایی باشن که تو زمینه ای که شما می خواید کار کنید کار در حال انجام پروژه باشن.
نکتهٔ خیلی مهم: انتظار صحبتهای در لفافه رو داشته باشید! دانشجوی فعلی استادی خیلی بعیده که بی پرده نظرش رو بگه. (حتی نظر مثبت هم به دلایلی ممکنه یه مقدار تعدیل یا حتی سانسور بشه! حتی دانشجوهای سابق هم بعیده که مستقیماً و صادقانه تجربهٔ منفیشون رو به شما بگن. دلایل مختلفی داره این، از جمله این که کسی که به هر حال سختیهایی رو تحمل کرده یا داره تحمل میکنه احتمالاً نمیخواد رابطهش رو با استاد راهنماش به خطر بندازه. به این نکته هم توجه کنید که فرد اگر خیلی منفی صحبت کنه تا حدودی کیفیت و اعتبار دورهٔ دکتری خودش رو زیر سؤال برده؛ پس اگر احساس میکنید که دانشجو مثبت نیست و یه مقدار احساس نه چندان مثبتی داره به استاد راهنما، به احتمال خیلی خیلی بالا تجربهٔ تلخی داشته در مجموع. این به این معنی نیست که کلا باید دور اون استاد رو خط کشید، ولی به این معنیه که اگر شما هم به عنوان دانشجوی آیندهش تو شرایط مشابه قرار بگیرید احتمالش کم نیست تجربهٔ ناخوشایندی داشته باشید.
بعد از قبول کردن آفر و شروع به کار
من خیلی خوشحالم از این که استاد سباستین در مجموع انسان مهربون و بخشندهایه و شخصیت محترمی به عنوان یک فرد داره. متأسفانه مدیر خیلی ضعیفیه که مسئولیت مدیریت یک گروه خیلی بزرگ رو داره که خیلی بی در و پیکره. برای موفقیت اعضای گروه بهطور فرد به فرد یا موفقیت گروهی اصلا احساس مسئولیت نمیکنه! سباستین سی ساله که استاده و داره دانشجوی دکتری و پستداک راهنمایی میکنه. یک نابغه است که در دوران جوونیش تبدیل شد به یکی از اسمهای سرشناس دنیا توی یکی دو تا زمینه و چند تا ستاره پرورش داد که کنارش موندن و گروه خودشون رو تشکیل دادن. توی همین مؤسسه، چند نفر دیگه هم با همین مشخصات هستن و این باعث شد که گروه سباستین تبدیل بشه به یه اسم معروف توی اون یکی دو تا زمینه. توی این مرحله و با همکاریهایی که این گروه با بقیهٔ اسمهای بزرگ توی این زمینهها تشکیل دادن، جذب کردن دانشجوها و پستداکهای مستعد و آیندهدار کار خیلی سختی نیست. این یعنی به عنوان یه دانشجوی دکتری فرصت این رو میتونی داشته باشی که همکارای خیلی قوی پیدا کنی؛ ولی توی این جور مواقع باید مراقب بود و دقت کرد به تکتک دانشجوها و پستداکهایی که الان داره و این که چطور دارن مقاله چاپ میکنن!
تجربهٔ من این بود که وقتی من رسیدم اینجا، دو تا از دانشجوها و دو تا از پستداکهای اخیرش که توی زمینهٔ مورد علاقهٔ من کار می کردن دورهشون تموم شدن و رفتن. یکی دیگه هم بعد از چند ماه فارغالتحصیل شد و دو تا دیگه زمینهٔ کاریشون رو تغییر داده بودن. من شدم تقریباً تنها دانشجوی استاد سباستین تو این موضوع خاص و تنها همکارایی که میتونستم داشته باشم همکارای راه دور استاد سباستین بودن که خودشون توی یه قاره اونورتر استادن، دانشجوهای خودشون رو دارن و قطعا من براشون در اولویت نیستم، و البته چندان هم نابغه یا قوی نیستن. با این حال، هیچ جای نگرانیای نبود اگر سباستین خودش تخصص اصلیش تو این زمینه بود و از اون دست استاد راهنماهایی بود که وقت و انرژی بذاره برای دانشجوهاش. نکتهای که گفتم در مورد تخصصش ممکنه عجیب به نظر بیاد، ولی این یه مسألهٔ دیگه است که باید دقت دوچندان به خرج داد تا متوجهش شد موقع انتخاب؛ استاد سباستین توی زمینههای زیادی کار میکنه، توی دو سهتاشون از بهترینهای دنیاست واقعاً، توی یکی دوتای دیگه که براش مهمن و شخصاً روشون وقت میذاره (نشونه: یا تنها نویسنده یا نویسندهٔ اول مقالههای زیادی تو این مورده یا مقالههای زیادی از ادوار و افراد مختلف توی گروهش توی این زمینهها مدام منتشر شده یا میشه). اما بقیهٔ زمینهها رو واقعاً با دانشجوهاش یاد میگیره و مقالههاش عملاً مقالههای همکاراش یا دانشجوهاشه.
البته باید بگم که در حین کار به خاطر نبوغ و سواد کلیش نکتههای خوبی رو میگه، ولی خیلی در جریان سوالات روز توی این زمینه نیست و خیلی اتفاق میافته که وقت دانشجوهاش رو با سوالای بیمورد و بینتیجه تلف میکنه. وقت گذاشتن استاد ولی مسألهٔ خیلی مهمتریه! من استادهایی رو دیدم که میشینن کنار دست دانشجوشون که باهاش یه پژوهانه (گرنت) یا یه خلاصه بنویسن، یا باهاش یه قسمتی از یه مقاله رو بخونن. استاد سباستین ولی … ! یه خاطره میگم که روشن بشه؛ یکی از روزهای اولم اینجا داشتیم با یکی از دانشجوهاش که دو روز از دفاعش میگذشت و فارغالتحصیل شده بود قهوه میخوردیم که از پنجره دید که سباستین داره رو تخته چیزی مینویسه برای یکی از دانشجوهاش. با تعجب گفت:
«سباستین داره روی تخته به دانشجوش یه مسئله رو توضیح میده؟! در کل چهار سالی که اینجا بودم فقط دو بار این کار رو کرده برای من و بار دومش امروز بود!»
خوشبختانه سباستین از اون استادایی نیست که هیچ وقت نمیشه گیرشون آورد (من استادهایی رو میشناسم که بیشتر از سالی دو تا ۱۰ دقیقه با دانشجوهاشون جلسه ندارن!). در واقع، من هر موقع بخوام باهاش جلسه داشته باشم یه روزی توی همون هفته بهم وقت میده؛ ولی جلسههاش فقط وقتی به درد میخورن که کاری که آمادهٔ مقاله نویسیه ببری براش و در مورد تکمیلش نظر بده. یعنی سباستین به اکثر دانشجوهاش (به غیر از یکی دو دانشجویی که توی زمینهٔ کاری کلاسیک خودش کار میکنن)، نه در حل مسائل کمکی میکنه و نه حتی مسئله یا موضوع تحقیقی میده بهشون که برن سراغش.
گروه سباستین عملاً یک science incubator هستش، که دانشجو یا پستداک حقوق میگیره و امکاناتش رو داره که دنبال هر چیزی که به کارش و حتی ارضای کنجکاویش کمک می کنه بره، ولی هیچ کمکی به غیر از امکانات دریافت نمیکنه. به خاطر تجربه و شخصیت سباستین، با رفتار بچگانه یا بدخواهانه از طرف استاد روبرو نمیشه، ولی اگر رفتار بدی از طرف شخص دیگهای باشه، باز حلش با خودشه. به خاطر شهرت سباستین و مؤسسهای که توشه، اگر ایمیل بزنه به یه گروهی یا مرکزی که باهاشون همکاری کنه احتمالاً ایمیلش خونده میشه و درخواستش بررسی میشه، ولی اگر نشه، یا بشه و ناموفق باشه، باز سباستین هیچ کاری نمیکنه. سباستین حتی کمک نمیکنه اعضای گروه خودش رو به هم معرفی کنه و وقتی من بهش گفتم دوست دارم با یه دانشجوی سابقش که الان همکاری می کنه باهاش کار کنم و ازش خواستم ما رو بهم معرفی کنه، گفت «خب خودت برو بهش بگو». سباستین حتی بیشتر مواقع مقالهای که مینویسی رو چک نمیکنه ببینه درسته یا نه، فقط بهطور راهبردی به بهبود مقدمه و بخش «داستاننویسی» مقاله کمک میکنه.
خلاصهٔ تجربهٔ من اینجا اینه: اسم و تجربه و نبوغ استاد کمک می کنه به یه تجربهای که عاری از مشکلات بچگانه باشه و همچنین کمک میکنه که درخواستی که برای بقیهٔ محققای زمینهت میفرستی بررسی بشه؛ ولی استاد رهنمایی که به موفقیت دانشجو اهمیت نمیده، وقت نمیذاره و حتی تلاش به حل مشکلاتی که به وجود میاد نمیکنه مسبب یه فشار بزرگ روانی و جسمی روی دانشجوی تازه وارد میشه و راه موفقیت رو به شدت سخت میکنه.
درنهایت
اگر تجربه خیلی بد باشه، دو تا راه حل وجود داره: یا تلاش بیشتری کنی که روزگارت بهتر بشه و با وقت بیشتر گذاشتن به هدفت برسی، یا این که دست و پنجه بزنی که استاد دیگهای، حتی شاید در جای دیگهای پیدا کنی و بری و از اول شروع کنی. هر دو راه تلاش زیادی نیاز دارن و البته که ریسک و هزینهٔ خودشون رو به همراه دارن. بسته به شرایط فرد، شاید استادی از یه استاد دیگه بهتر باشه، ولی من فقط میخوام یادآوری کنم که مجبور نیستید بسازید و بسوزید! من اینجا دانشجوهایی رو میشناسم که خیلی با استعداد و با سوادن ولی به خاطر این مشکلات، الان که به سالای پایانی دکتریشون رسیدن کلا ناامید شدن و فقط می خوان تموم کنن و برن!
شاید برای اونها هم این انتخاب، انتخاب درستی باشه، ولی باید حواسمون باشه که این تنها راهش نیست! واقعاً میشه رفت توی گروه دیگه و حتی دانشگاه دیگه! توی دنیای آکادمیک همه به این مسائل آشنا هستن و تغییر گروه و دانشگاه و حتی رشته خیلی موضوع قابل فهمیه.
راستی بد نیست که به این نوشته هم نگاه کنید.
درود،
واقعا ممنون، خیلی پست مفیدی بود.
[…] خواندن نوشته […]
[…] پروژه یا مسئله که مشغولش میشین خیلی تاثیر میذاره به آینده کاری شما. چون اگه قرار باشه اول مسیر حرفهایتون روی […]