در کنفرانس سار، پاییز ۹۷ که ایدهش مشابه با کنفرانسهای TEDx هست در مورد نظریه پیچیدگی حرف زدم. یک سخنرانی عمومی برای مردم!«داستان پیچیدگی: چرا بیشتر، متفاوت است؟»
بهخاطر روایتگری در علم!
در کنفرانس سار، پاییز ۹۷ که ایدهش مشابه با کنفرانسهای TEDx هست در مورد نظریه پیچیدگی حرف زدم. یک سخنرانی عمومی برای مردم!«داستان پیچیدگی: چرا بیشتر، متفاوت است؟»
این روزها در سراسر ایران، برنامههای ترویجی زیادی به مناسبت روز جهانی نجوم برپا شده. برنامههای مختلفی که با یک جستجوی ساده در گوگل میشود از جزئیاتشان باخبر شد. مثل برنامه فردای مرکز علوم و ستارهشناسی تهران یا برنامههایی که جمعه در برج میلاد تهران و رصدخانه زعفرانیه برگزار میشوند. در مورد مهم بودن نجوم، اهل فن به قدر کافی نوشتهاند ([۱]، [۲] و [۳]) و به نظرم نیازی نیست با وجود این همه کتاب خوب به زبان فارسی، نگران این باشیم که اینجا در مورد نجوم بهطور مفصل بنویسیم. از طرف دیگر، ۱۷ سالی است که در ایران مردم به شیوههای مختلف مشغول کارهای ترویجی پیرامون نجوم هستند؛ از برنامههای مناسبتی نهادهای مختلف مردمی و غیرمردمی گرفته تا برنامههای تلوزیونی مثل آسمان شب. وقت آن است که به همه این عزیزان دستمریزاد بگویم! دم برادران صفاریانپور گرم که بسیاری علاقهشان به نجوم را وامدار کارهای حرفهای این دو عزیز هستند. تشکر ویژه از دکتر خواجهپور بهخاطر ترجمه کتاب نجوم به زبان ساده. ممنونیم از دکتر میرترابی بهخاطر سخنرانیهای فوقالعادهشان. از همه کسانی که این مدت هر قدمی در راه ترویج و روایتگری در علم برداشتهاند تشکر میکنیم. اصلا مگر میشود از بابک امین تفرشی بهخاطر عکسهای فوقالعادهاش یا از پوریا ناظمی به خاطر نوشتههایش تشکر نکرد؟! یا مگر میشود این حجم از فعالیتهای مجله نجوم طی این مدت را نادیده گرفت؟! قدردان زحمات همه کسانی که راه را هموار ساختهاند هستیم.
علیرغم همه تلاشهای صورت گرفته، بهعنوان یک دانشجوی فیزیک، از وضع کنونی نجوم چندان دل خوشی ندارم! ۱۷ سال است که مشغول کارهای ترویجی پیرامون نجوم هستیم! ۱۷ سال! وقت آن است که بهطور جدی بپرسیم، از این همه وقت و سرمایه چه چیزی عایدمان شده؟! چقدر به چشماندازی که تصور میکردیم برای نجوم رسیدهایم؟ راستی اصلا چشماندازی در کار بوده؟!
بدون تعارف، از نظر من «امروز نجوم در ایران، جاستین بیبر علوم شده است!». مشهور است، دخترها برایش هورا میکشند، کیف پسرها پر است از پیکسلهای نجومی، اردوهای رصدی کماکان از پرطرفدارترین برنامههای دانشگاهی است، در بین پربازدیدترین مستندها، مستندات نجومی در صدر هستند، در بین صفحات مختلف اجتماعی، صفحاتی که به نجوم میپردازند پر از دنبالکننده هستند، برای برخی کارل سیگن از بزرگترین فیزیکدانان قرن اخیر است و چه بسیار کسانی که نیل دگراس تایسون را یک منجم بزرگ میدانند بیآنکه فرق بین نجوم، اخترفیزیک و کیهانشناسی را بدانند! این وسط عدهای هم خود را صاحب فن مینامند بیآنکه دو خط مکانیک سماوی بدانند! خب شاید بگویید این که اشکالی ندارد! عدهای هستند که میخواهند از آسمان زیبای شب لذت ببرند و با دیدن مستندات علمی به وجد آیند! اصلا به شما چه؟! فرمایش شما متین، ولی این برای ۱۷ سال تلاش برای ترویج علم دستاورد خوبی نیست! برنامههای ترویجی برای آشنا کردن مردم کوچه و بازار با علم است. به بیان دیگر، میخواهیم به بهانههای مختلف، کاری کنیم که مردم در زندگی روزمرهشان روش علمی را به کار برند و قاعدتا بازخوردی از این کار را در سطوح بالاتر جامعه ببینیم! مثلا بهطور جدی باید بپرسیم که پس از گذشت ۱۷سال ترویج نجوم، چقدر مردم به طالعبینی اعتقاد دارند؟! راستی به این دقت کردهاید که وقتی مهران مدیری در برنامه دورهمی، هر شب از مهمان خود میپرسد متولدین فلان ماه چه ویژگیهایی دارند، هیچ واکنشی مبنی بر یاوهای که میگوید از مردم دریافت نمیکند؟! ۱۷سال تلاشکردهایم ولی هنوز در تلگرام دنبال این هستیم که ببینیم اگر دوستمان متولد مردادماه است به چه چیزهایی علاقه دارد! اولین هدف در برنامههای ترویجی و روایتگری در علم، بالابردن فرهنگ علمی مردم است که انگار چندان هم در آن موفق نبودهایم! فراموش نکنیم که هنوز کسانی هستند که فکر میکنند زمین تخت است و هیچگونه دستبردار این ایده نیستند! برایش تبلیغ میکنند، سمینار برگزار میکنند و هوررررا میکشند!
دلنگرانی بعدی من به این خاطر است که پس از گذشت تقریبا دو دهه، ما فعالیتهای حرفهای را به نجوم آماتوری کاهش دادهایم! هیچ خبری از فعالیتهای حرفهای در مقیاس بزرگ نیست! انگیزهی قسمتی از کارهای ترویجی در نجوم این است که افراد علاقهمند را به سمت تحصیل و پژوهش در رشته نجوم سوق دهیم. چقدر در این کار موفق بودهایم؟! برای تحصیل نجوم، در مقطع کارشناسی باید وارد رشته فیزیک شوید و اگر در یکی از دانشگاههای خوب کشور باشید و خیلی خوششانس، شاید یک درس ۳ واحدی برای نجوم بگذرانید! خب تا اینجای کار زیاد بد نیست. بههرحال، همین که در رشته فیزیک هستید اصول اولیه نجوم را یاد میگیرید. نکته اینجاست که در چندتا از دانشگاههای کشور، گرایش نجوم در مقطع تحصیلات تکمیلی وجود دارد؟! چند استاد در کل دانشگاههای ایران هستند که حرفهشان نجوم باشد؟! دقت کنید، نجوم، و نه اخترفیزیک یا کیهانشناسی! آیا میدانستید برخی از اساتید که بهطور حرفهای کارشان نجوم بوده، در حال کوچ کردن به سمت کیهانشناسی یا سایر گرایشها هستند؟! مردم، باور کنید که حال نجوم حرفهای این روزها خوب نیست! راستی، از رصدخانه ملیمان چه خبر؟! فراموش نکنید که یکی از هدفهای برنامههای ترویجی این است که پیشرفت علم را به یک دغدغه برای مردم کند! اصلا پس از ۱۷ سال جشن و بزک، آیا مطالبه مردمی برای زودتر به سرانجام رسیدن پروژه رصدخانه ملی وجود دارد؟! ۱۷ سال گذشت، دولت و مجلس برای نجوم چه کردهاند؟! فیزیک، علمی تجربی است و آزمایشگاه میخواهد، آزمایشگاه نجوم، رصدخانه است! بدون رصدخانه حرفهای خبری از تربیت نسل جوانی از منجمین نیست. مگر یک سری کار با دادههای وارداتی!
تقریبا دو دهه است که تمرکز عجیبی روی برنامههای ترویجی برای نجوم داشتهایم. علیرغم همه تلاشها و خوندلها هنوز کارهای زیادی برای انجام دادن وجود دارد. مردم و مسئولین ما هنوز متقاعد نشدهاند که علم، قدرتآفرین است! هنوز با مفهوم توسعه شوخی میکنیم! علم را نشناختهایم، هدف دانشگاه را فراموش کردهایم و نیروی انسانی ارزشمند خود را دو دستی صادر میکنیم و به جای آن خروار خروار مواد آرایشی وارد کشور میکنیم! منجمین حرفهایمان را مجبور به مهاجرت میکنیم و نجوم را به عنوان یک تفریح بزک میکنیم و به مردم به عنوان یک فعالیت حرفهای در علم نشانش میدهیم. بسیاری از علاقهمندان به نجوم و حتی خیل زیادی از کسانی که خود را منجم آماتور میدانند، پس از ورود به رشته فیزیک شدیدا از رشته فیزیک و نجوم حرفهای متنفر میشوند! علتش این است که آن نجوم بزکشده، در دانشگاه صورت خود را شسته و اکنون چهره واقعی نجوم برای دانشجوی بیچاره یک چهره خشن و زشت است! نجوم حرفهای را دریابیم!
«النّاسُ ثَلاثَةٌ: فَعالِمٌ رَبّانِىٌّ، وَ مُتَعَلِّمٌ عَلى سَبيلِ نَجاة، وَ هَمَجٌ رَعاعٌ، اَتْباعُ كُلِّ ناعِق، يَميلُونَ مَعَ كُلِّ ريح، لَمْ يَسْتَضيئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ، وَ لَمْ يَلْجَاُوا اِلى رُكْن وَثيق. مردم سه گروهند: دانشمند ربّانى، دانشجوى بر راه نجات، و مگسانى ناتوان که به دنبال هر صدایى مى روند، و با هر بادى حرکت مى کنند، به نور دانش روشنى نیافته، و به رکنى محکم پناه نبردهاند.» چقدر از هر دسته در جامعه ما وجود دارد؟!
دست همه عزیزانی که طی ۱۷ سال گذشته در توسعه نجوم نقش داشتهاند را به گرمی میفشاریم. اما اکنون باید تلاش کنیم برنامههای ترویجی هدفمندتری برگزار کنیم!
راستش را بخواهید نوشتن از این مسئله در همین شروع کار، برایم بسیار سخت بهنظر میرسد. حتی نمیدانم باید از کجا شروع کنم. فکر کنم آخر آخرش چیزی بهتر از یک درد دل ساده به روال نق زدنهای معمول از آب در نیاید، اما نق زدن هم گاهی مفید است. دیگر کم کمش این است که آدم خالی میشود. در کمدی الهی دانته میخوانیم که: «ما به دنیا نیامدیم که مانند حیوانات زندگی کنیم، بلکه آمدهایم تا علم و راه حق را دنبال کنیم.» جالب است که ادیبان بسیاری از فردوسی و سعدی و مرحوم شاملوی خودمان گرفته، تا گوته و دانته، همیشه به ضرورت نگرش علمی بشر پرداخته و از آن سخنها گفتهاند. نویسندگان بزرگی هم از راه رسیدهاند و دستاوردهای علمی را جانمایهی کارشان قرار دادهاند و گاه بسیار الهامبخش بودهاند. چه برای کسانی که کار علمی میکنند و چه برای کودکانی که جهان را با نگاه معصومانه و کنجکاوشان جستجو میکنند. فکر میکنم کودکی همهی همنسلان ما و پدرانمان با نام ژول ورن عجیبن شده است. شکار شهاب، بیست هزار فرسنگ زیر دریا، سفر به ماه و یا سفر به مرکز زمین. مهم نبود که کتاب را بخوانید یا کارتون آن را در سیمای کودک شبکه یک نگاه کنید! به هر حال جذب زیبایی داستان و در واقع جذب هیجان سفر به جهانهای ناشناخته میشدید.
حالا اینکه این چه ربطی به عنوان و درد دلهای من دارد، توضیح خواهم داد! از زمان پیدایشمان بر این سیارهی بینظیر، تلاش کردیم بهتر بفهمیم و بیشتر ببینیم. مطالعهی طبیعت نیاز ما بوده و هست. هرچه محیط اطرافمان را بهتر شناختیم، با خطراتش بهتر و بیشتر آشنا شدیم و توانستیم منابعش را به نفع خودمان استخراج کنیم. از طرفی پس از گالیله و نیوتون، ابزار ریاضیات را به طور سیستماتیک برای مطالعهمان بر روی طبیعت استفاده کردهایم. پس از دوران طلایی فیزیک، یعنی اواخر قرن نوزده و قرن بیست، دستاوردهای بزرگی بدست آوردیم که نه تنها عطش ما را برای دانستن ارضا نکرد، بلکه متوجه شدیم چقدر جهان ما عجیبتر و مرموزتر از آن است که تصور میکردیم. حالا با ابزار بینظیر ریاضیات، تجربهی گذشتگان و تلاشی بیوقفه به دنبال پاسخ سوالاتمان در حرکتیم. نظریات کوانتوم و نسبیت، یعنی دو دستاورد مهم و بزرگ ذهن بشر، دریچههایی از صدها سوال پیش رویمان گشودهاند. به لطف پیشرفت تکنولوژی، تا اعماق کیهان را رصد میکنیم، دستسازههایی به سیارات دیگری ازجمله مریخ، زحل و مشتری میفرستیم، ذرات با انرژیهای بالا را بههم برخورد میدهیم و سعی میکنیم نزدیک شویم به لحظات اولیهی آفرینش (مهبانگ). چرا که هنوز میخواهیم جهانمان را بشناسیم. اینکه از کجا آمدهایم؟ چرا وجود داریم؟ جهانمان چه سرنوشتی خواهد داشت؟ ما، این موجودات کوچک، روی سیارهای کوچیک، ساخته شده از اتمهایی که روزی در دل ستارهای در کیهان گرم و کوچکتر از آنچه امروز هست تشکیل شدهاند، به کمک نیروی اندیشه به دنبال پاسخ این پرسشهاییم. پس علم، این نیاز به دانستن ما را تا اینجا پیش آورده است. هنر هم دیگر نیاز مغز بشر را! ببینید چه زیباییهایی به این جهان اضافه کرده. مگر میشود آن همه سمفونی و صدای زیبا، نقاشیهای بینظیر و تابلوهای فرش را ندید؟
خب با این مقدمهی طولانی بیایید برگردیم به موضوع اصلی. از صحبتهای بالا اینطور برداشت میشود که خب پس همه چیز خوب و شاد است. اما نیست! هنر و علم در کنار یکدیگر ترکیب فوقالعادهای تشکیل دادهاند. اغلب ما با جنگ ستارگان خاطره داریم. نبرد بین امپراطوری کهکشان و این جور صحبتهای مهیج. لابد همه هم فیلمهای آدم فضاییها و جنگ دنیاها را دیدهایم و کلی کیف کردهایم که یک عده بیگانه آمدهاند آدمها را نابود کنند و ما برای نجات سیارهمان تلاش میکنیم. خیلی هم قشنگ و خوب و شیرین است که ما، آدمهایی که تا همان دو دقیقه قبل فیلم حتی سر یک بازی فوتبال بدترین ناسزاها را نثار هم میکنیم، چه برسد به مسائل سیاسی و نفت و جنگ و فقر، در این فیلمها یک تنه از جانگذشتگی میکنیم برای نجات سیاره عزیزمان اما در پس ذهنمان میدانیم که فعلا این چیزها هیچ حقیقتی ندارند و صرفا داریم سرگرم میشویم. میدانیم هیچ موجود فضایی تا کنون مشاهده نشده و ناسا کسی را در یخچالهایش در زیر زمین زندانی نکرده و ما مورد حملهی تمدنهای غریب نیستیم که بیایند خورشیدمان را بدزدند و ببرند. برای همین هم روی سخن هم اصلا این قسم فیلمها و کتابها نیست. تازه بماند که شاهکارهایی نظیر «میانستارهای» نولان، به یمن حضور کیپ تورن، از پایهی علمی قویی هم برخوردارند.
درد از آنجا ناشی میشود که عدهای به اسم ادیب، شاعر و یا نویسندهی علمی، به قلمروهایی وارد میشوند که ذرهای تخصص در آنها ندارند. خیلی خوشبینانه میشود فکر کرد که صرفا این زمینههای علمی جذاب هستند و هرکسی دلش میخواهد از سر سادگی دربارهشان نظر دهد و بنویسد. اما متاسفانه کار به همین یک نظر ساده دادن ختم نمیشود. کانالهای تلگرامی، صفحات فیسبوک و اینستاگرام، وبسایتهای متعدد و برخی مکانها در سطح شهر دست به کلاهبرداری علنی و آشکار به نام علم زدهاند، و از این راه بسیار پولدار هم شدهاند. از «اسرار کوانتومی اشرف مخلوقات» صحبت میکنند، «عرفانهای کوانتومی» میسازند و با علم کوانتوم میخواهند افسردگی و روانپریشی را درمان کنند. بستههای درمانی-آموزشی درست کردهاند و ماهیانه حراجهای استثنایی میگذارند. این کار کلاهبرداری و دزدی آشکار است. هرگز علم به چنین قلمروهایی وارد نشده است. این گروهها هرچه هستند و هرکه هستند، قصد و نیتشان تنها فریب و پول درآوردن از راهی کاملا غیر قانونی(؟!) و غیر اخلاقیست. فیزیک کوانتومی حتی برای فیزیکدانها، هنوز پر از سوال و رمز و راز است. استفاده از دستور زبان سنگین علمی برای پول درآوردن و سود جویی چیزی جز شیادی نیست. گروه دیگری هم به قلمرو نسبیت و کیهانشناسی و نجوم تاختهاند و در قرن بیستویکم ادعا میکنند که زمین تخت است. ناسا و تمام کشفیات رصدی به ما دروغ میگویند. اینها همه و همه توطئهی غرب است تا ذهنهای ما را فاسد کند. حالا اینکه چه نفعی دارد یک کمپانی عظیم مانند ناسا عکس و فیلمهای تقلبی بسازد که مغز عدهای را در یک کشور جهانسومی آن سوی جهان فاسد کند بماند. این عزیزان هم ادعا میکنند اصلا ماهوارهای ساخته نشده، جاذبه و نسبیت چرت است، زمین هم تخت است و همه در اشتباه محض هستند
خب این هم یک نوعش است. اما یادمان باشد، برای مطرح کردن خود و یا پرپول کردن جیبهایمان، دست به هر کاری نزنیم. یادمان باشد انسانهای بزرگی قرنها زحمت کشیدهاند. علم میوهای نیست که یک شبه به ثمر رسیده باشد. یادمان باشد برای نفع شخصی، روی چه دستاوردهایی پا میگذاریم. امروز در کشور ما، دانشجویان رشتههای علوم پایه و علوم انسانی، با سختی و مشقت زیاد شبانهروز مطالعه میکنند، بدون داشتن حتی ذرهای امید برای داشتن شغلی با اندک حقوق در آینده. درست نیست با رواج این قسم خزعبلات، تنها امیدشان را با خاک یکسان کنیم. این گروهها از واژگان زیبای علمی استفاده میکنند، اما مطالب غلطی را گسترش میدهند. به همین دلیل، عنوان این نوشته را خرافهی قرن بیستویک گذاشتم. حقیقتا این مطالب با خرافات تفاوت چندانی ندارد. در جوامع خرافهباور با سطح مطالعه و اطلاعات بسیار کم، قطعا کار این انسانها راحتتر و آسودهتر خواهد بود. شدیدا خواندن کتاب «چرندیات پست مدرن» را به شما پیشنهاد میکنم! پیش از اینکه سخن پایانیم را بنویسم، پست اینستاگرامی دکتر فیروز نادری را اینجا به اشتراک میگذارم که بسیار قابل تامل است؛
“Use your Heads — Don’t believe everything you read on Internet, YouTube, Telegram Channel or you hear in Masjed or from your cousin. You are more likely to die in a car crash than be hit by an asteroid on Feb 2019. HAARP is not the cause of Earthquakes in Iran or elsewhere. And, Moon landing was not faked and Earth is not flat and saints don’t live in wells.“
میشود به جای باور هر مزخرفی از جانب گروههای معلومالحال، به کتابفروشیها رفت و کتابهای علمی معتبر و خوبی که برای فهم عموم نوشته شده است را تهیه کرد. حتی میشود همان کتابها را به صورت الکترونیکی هم تهیه کرد و از مطالعهشان روی تبلت و گوشی هم لذت برد. میشود مجلات علمی مانند نجوم و دانشمند و غیره را خرید و مطالعه کرد، تا هم از چنین موسسات علمی حمایت شود، هم اطلاعات معتبر علمی دریافت کرد. میشود در سمینارها و سخنرانیهایی که هر هفته در گوشه و کنار شهر برگزار میشود استفاده کرد و … . امروز عصر ارتباطات است. پس بیایید اطلاعات معتبر و دقیق بگیریم، تفکر کنیم و از هر لحظه برای یادگیری استفاده کنیم. قطعا نتیجه برای خودمان، فرزندانمان و آیندهی مملکتمان درخشانتر خواهد بود تا برای «عرفان کوانتومی» و «اسرار اشرف مخلوقات» و «زمین تخت گرایان». کشور ما قربانی قرنها خرافه است. بیایید با مطالعه، جلوی رشد این سرطان فکر را بگیریم. این بار هم به جای پایان دادن به نوشتهام با جملهای از هاوکینگ، فاینمن، اینشتین و یا نیوتون، به نظرم خیلی بهتر است مخلص کلام را با این بیت فردوسی بیان کنم و این نقنامه و درددل را تمام کنم:
ز دانش بِه اندر جهان هیچ نیست/ تن مرده و جانِ نادان یکیست
اگر از دنبالکنندگان سیتپور هستین لابد با فاینمن تا حالا آشنا شدین. ریچارد فاینمن بدون اغراق یکی از بزرگترین فیزیکدانان قرن ۲۰ام و یکی از تاثیرگذارترین فیزیکدانان کل تاریخه. پیشتر از این، در مورد فاینمن نوشته بودم (۱) (۲) (۳) (۴) (۵). طی این چند روز، دوستان ویدیویی از یکی از مصاحبههای فاینمن رو برام فرستادن که ازش میپرسن آیا هرکسی میتونه فاینمن بشه؟ و فاینمن با خونسردی خاصی میگه آره! متن مصاحبه از این قراره:
شما از من میپرسی که آیا یه آدم معمولی با سخت درس خوندن میتونه چیزهایی که من تصور میکنم رو تصور کنه؟ البته! من یه آدم معمولی بودم که سخت درس خوندم. هیچ آدم افسانهای وجود نداره! داستان از این قراره که این جور آدما به این جور چیزا علاقمند میشن و همه چیزای مربوط به اون رو یاد میگیرن. اونا هم آدم هستن! توانایی خارقالعادهای برای درک مکانیک کوانتومی یا تصور امواج الکترومغناطیس به دست نمیاد مگه از راه تمرین و مطالعه و یادگیری و ریاضیات! پس، اگه شما یه آدم معمولی رو در نظر بگیرین که وقت بسیار زیادی رو وقف مطالعه و فکر کردن و ریاضیات و این جور چیزا میکنه. اون موقع اون شخص خب یه دانشمند میشه!
احتمالا هر کسی که قدری فیزیک یا ریاضی خونده باشه، با دیدن این ویدیو کمی جا میخوره. واقعا مگه میشه مثل فاینمن شد؟ من نمیدونم، ولی خود فاینمن میگه میشه ولی ساسکایند میگه نمیشه!
نابغهها دو دسته هستن. دسته اول، اونایی که اگه مدتی وقت بذاری متوجه کارشون میشی و با اینکه کارشون قابل تقدیره، ولی این حس رو پیدا میکنی که اگر کس دیگهای هم وقت کافی صرف اون موضوع کرده بود، میتونسته اون نتایج رو به دست بیاره. اما دسته دوم، نابغههایی هستن که وقتی آدم کارشون رو دنبال میکنه و ایدههای بکری که به کار بردن رو متوجه میشه، همهش از خودش میپرسه، مگه میشه!؟ آخه چهطور به ذهنش رسیده این چیزا! چهطور یه نفر تونسته توی این سن و سال این مسیر عجیب و غریب رو دیده باشه! آقای کاتس (Mark Kac) توی مقدمه کتاب Enigmas of Chance گفته که فاینمن از اون دستهای هست که حتی دانشمندان تراز اول هم بهش غبطه میخورن! آدمهایی که نبوغشون جادوییه! با این وجود، این چیزی نیست که فاینمن در مصاحبه گفته! فاینمن معتقده که هر کسی که تلاش کنه میتونه فاینمن بشه! راستش گروه باراباشی سال گذشته نشون دادن که موفقیت در مسیر علمی به شانس هم بستگی داره و صدالبته اینکه وقتی شما شانس بیشتری پیدا میکنی که همیشه در حال تلاش باشی و پرکار و پویا! بههرحال ما نمیتونیم انکار کنیم که کار زیاد و خون جگر خوردن بیثمر میمونه، همینطور که نمیتونیم عظمت جناب فاینمن رو انکار کنیم!
چیزی که برای من جالبه اینه که چرا بین همه فیزیکدانان رده بالای قرن ۲۰ام، چهرههایی مثل آینشتین، فاینمن و هاوکینگ تبدیل به ابرچهره شدند؟! چهرههایی که نه تنها جامعه فیزیکدانها اونا رو ستایش میکنه بلکه مردم هم اونا رو میشناسن، بهشون احترام میذارن و بهشون به عنوان قهرمان/الگو/اسطوره نگاه میکنند! راستی، برای اینکه دانشمندی تبدیل به چهرهای مردمی بشه فقط به نبوغ سرشار نیاز داره؟
جواب این سوال منفیه! یقینا در قرن گذشته بزرگانی وجود داشتن که از فاینمن یا هاوکینگ بزرگتر بوده باشن. بزرگانی که حتی دانشجوهای لیسانس فیزیک هم ممکنه با شنیدن اسمشون احساس آشنایی پیدا نکنن! مثلا همین جناب شویینگر که به همراه فاینمن در سال ۱۹۶۵ نوبل QED رو گرفته یا عالیمقام دیراک! سوال اینجاست که چرا این فاینمنه که ورد زبانهاست و نه جان ویلر (استاد فاینمن)؟! بدون تردید جان ویلر قلهای استوار در فیزیک به حساب میاد. (شاید از کمترین دستاورهای جان ویلر این باشه که دو تا از دانشجوهاش نوبلیست شدن: فاینمن در سال ۱۹۶۵ و کیپ ثرون در ۲۰۱۷.) یا مثلا اکثر مردم آینشتین رو به عنوان نمادی از نبوغ میشناسن ولی با ماکس پلانک یا هنری پوانکاره عزیز هیچ آشنایی ندارن چه برسه به کسانی مثل چاندراسخار یا لینوس پاولینگ! یا مثلا آقای بیل گیتس، فاینمن را به خوبی میشناسه ولی لابد اسمی از دیوید بهم هیچ موقع نشنیده! پس ماجرا چیه؟!
چیزی که فاینمن رو تبدیل به یک نماد و ابرچهره کرده فقط نبوغ سرشار و بینظیرش نیست. به قول فریمن دایسون، برای اینکه یک دانشمند بتونه تبدیل به یک ابرچهره یا نماد برای مردم بشه، علاوه بر نبوغ زیاد، باید توانایی ارتباط با مردم رو داشته باشه. باید بتونه با مردم حرف بزنه و به زبون خودشون بهشون اتفاقات دنیای علم رو توضیح بده. مردم به امثال آینشتین یا فاینمن با روی خوش نگاه میکنند چون مثل خودشون هستن! فاینمن یک بذلهگو تمام عیار بود، یک دلقک حتی! مردم کسایی که خشک و عصا قورت داده هستن رو دوست ندارن! فاینمن همونقدر که دانشمند تراز اولی بود، موقع تدریس یک شومن فوقالعاده هم بود! همون قدر که دقت علمی در گفتگوهاش داشت، همونقدر هم در روایتگری ید بیضایی داشت! مردم قصهگوها رو دوست دارن و به قصهها گوش میدن. به نظر من، فاینمن بزرگترین روایتگر علم در دو قرن گذشته است!
فاینمن فرد عاقل و خرمندی بود! فاینمن در مورد مسائل زندگی حرف برای گفتن داشت. حرفهای درست و حسابی! فاینمن زندگی رو میشناخت و سختیهای زیادی رو طی زندگی تحمل کرده بود. اگر کتاب «حتما شوخی میکنید آقای فاینمن!» رو خونده باشین، در جریان بیماری Arline همسر فاینمن هستین. فاینمن، علیرغم مشغلههای کاریش به خاطر پروژه منهتن (پروژه ساخت بمب هستهای)، با تمام وجود از همسرش پرستاری کرد و اجازه نداد که آب توی دلش تکون بخوره! فاینمن همسر جوانش رو خیلی زود از دست داد و این داغ هیچ موقع از دل و ذهن فاینمن بیرون نرفت. ما فاینمن رو به عنوان یک معلم بزرگ فیزیک میشناسیم. لکچرنوتهای فاینمن پرآوازهترین کتابهایی هستن که برای یادگیری فیزیک توی بازار میشه پیدا کرد و از صدقه سر این مجموعه فوقالعاده ما بعد اجتماعی فاینمن رو به خوبی میشناسیم. در مورد بعدی فردی فاینمن، چندسال پیش، مجوعهای از نامههای فاینمن منشتر شد به اسم «Perfectly Reasonable Deviations: The Letters of Richard P. Feynman» که جلوههای جدیدی از زندگی فاینمن رو به ما نشون میده.
پیشنهاد میکنم نامهای که فاینمن پس از مرگ همسرش نوشته رو حتما بخونید! فریمن دایسون میگه پشت تمام شادمانیهای فاینمن، یک تراژدی نشسته بوده و با تمام شور و نشاطی که مردم از فاینمن سراغ دارن، اون خیلی خوب میدونسته که زندگی کوتاهه! فاینمن در سالهای آخر عمرش از دو سرطان نادر رنج میبرد: لیپوسارکما و بیماری والندشتروم. بعد از یک عمل جراحی کوتاه برای درمان بیماری والندشتروم، فاینمن در ۱۵ فوریه ۱۹۸۸ تو سن ۶۹ سالگی در مرکز پزشکی یو سی ال ای در گذشت. آخرین کلماتش این بود: «از این که دو بار بمیرم متنفرم، خیلی کسلکننده است.» 🙁
فاینمن «انسان» بود، درد رو حس کرده بود و برای فرزندان، دانشجوها و حتی همکارانش یک «راهنمای دلسوز» بود. مجموعه نامههای منتشر شده فاینمن، گواه دغدغههای فاینمن و احساسش نسبت به مردم اطرافشه. فاینمن به عنوان یک نوبلیست، با تمام مشغلههای آکادمیک به نامههای مردم از سراسر جهان با حوصله جواب میداده، برای مردم وقت میذاشته و سعی میکرده راهنماییشون کنه! راستش، فاینمن عجیب منو یاد این عبارت از اسرارالتوحید ابوسعید ابوالخیر میندازه: «مرد آن بود که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بخسبد و بخورد و در میان بازار در میان خلق ستد و داد کند و با خلق بیامیزد و یک لحظه، به دل، از خدای غافل نباشد.»
این نوشته رو تقدیم میکنم به علی فرنود به خاطر نوشتههای فوقالعادهش.
در قلب توده بزرگی از مادهی تاریک، در نقطهای از کهکشان مارپیچی بزرگمان، بر روی سیارهی خارقالعادهای که به دور خورشید با شکوهمان میچرخد، در ادامهی زنجیرهای که هنوز تنها اثری از حیات زنده در کیهانمان است، ما نیز شروع به زندگی کردیم. به عنوان گونهای با قدرت تفکر، همیشه به دنبال زبانی برای برقراری ارتباط با محیط اطرافمان بوده و هستیم. گاه با هدف رفع نیاز، گاه برای رفع حس کنجکاوی سیری ناپذیرمان و حتی گاهی در اثر ترس! اما هدف هرچه بود و هرچه هست، امروز درجای عجیبی از تاریخ علم ایستادهایم و با غرور به جهانی نگاه میکنیم که نه آنطور که ما دلمان میخواهد، بلکه آن گونه که واقعا هست، در برابر ما ایستاده است.
ما همیشه میخواستیم با طبیعتمان سخن بگوییم، و در طول تاریخ، فیزیک راهی بود که برای این هدف انتخاب کردیم. فیزیک زبان مشترک ما و طبیعت شد. ما مشاهده میکردیم، بعدها یاد گرفتیم ثبت کنیم، بر پایهی مشاهداتمان فرضیه سازی کردیم و جلو رفتیم. زمینمان را تخت تصور میکردیم، هر کدام از سیارات و ستاره ها را خدایی میپنداشتیم که باید نیایش کنیم، وگرنه بر ما عذاب میفرستند. در ذهنمان خدایان ناشناختهای ساختیم که شب و روز را پدید میآوردند. خدایانی که غروب خورشید را میخوردند و صبح باز او را به دنیا میآوردند. خدایانی که صبح از شرق برمیخاستند، در طول روز در آسمان سیر میکردند و غروب مانند پیرمردان در بستر میمردند. رعد و برق، خشم خدایان بود و زلزله خشم مادرمان زمین.
فرضیه ساختیم، خیالبافی کردیم و جلو آمدیم. سفر کردیم، اختراع کردیم، تا آنجا که زمین و آسمان را هر روز بهتر و بهتر شناختیم. فرضیاتمان به مرور حقیقیتر میشدند، از محیطمان به زیباترین وجه استفاده میکردیم، ویژگیهایش را میدانستیم، دارو میساختیم، ظروف زیبا، وسایل نقلیه، ساختمانهای باشکوه ، اما هنوز پیوند عمیقی برقرار نبود. با طبیعتمان به زیبایی زندگی میکردیم اما زبانش را نمیدانستیم. همیشه نگاهمان به آسمان هم معطوف بود. آسمان پر رمز و راز را میدیدیم. ستارگانی را که هر شبمان را زیبا میساختند، در صورتهای فلکی دسته بندی کردیم. علم اخترشناسی را به جود آوردیم و هر شب آسمان را رصد میکردیم. همه چیز را میدیدیم، اما هنوز علتها ناشناخته بود.
بطلمیوس که بین سالهای ۹۰ تا ۱۶۸ میلادی زندگی میکرد، معتقد بود زمین در مرکز جهان قرار دارد، و ماه و خورشید و سایر سیارات، به دور آن میچرخند. در این نظریه، سیارات مداری نداشتند و انگار بر روی صفحهای شیشهای به نام فلک چسبیده بودند و فلک به دور زمین در گردش بود. او معتقد بود که ۸ یا ۹ فلک وجود دارد و بر روی فلک آخر، ستارهها چسبیدهاند.
پس از این فلک، که به آن فلک الافلاک میگفتند، خداوند و فرشتگان زندگی میکردند. این نظریه که به آن زمین مرکزی میگویند شاید یکی از نخستین نظریات جامع و منسجم ما درباره ی کیهانمان بود. این باور نزد ما پذیرفته شده بود. ما در مرکز جهان هستی، بر روی سیارهی زیبایمان نشسته بودیم و همه به دور ما میگشتند. کلیسا نیز این فرضیه را بشدت تبلیغ میکرد. خیالی خوش و پرغرور اما ناپایدار. تا بالاخره در تاریخمان گالیله پیدا شد. او بود که گفت نه تنها ما مرکز جهان نیستیم، بلکه ما و چند سیارهی دیگر همه و همه به دور خورشید زیبایمان میگردیم. او نگاه ما را به طبیعت و به ویژه علم مکانیک دگرگون کرد، و در یک کلام، او نخستین پیوند میان طبیعت و ریاضیات را در قلب علم حرکت شناسی نشان داد. وقتی به او فکر میکنم، و به جهانی که پیش از او میشناختیم، تصمیم و کار بزرگش بسیار ترسناک به نظرم میرسد. تصور کنید در خانهای نشستهایم، دیوارهایش را با رنگهای بسیار زیبا نقاشی کردهایم و تصور میکنیم تمام حقیقت، هرآن چیزی است که در نقاشیهایمان کشیدهایم. ناگهان مردی از راه میرسد، دیوارها را خراب میکند،نقاشیها را میسوزاند، ما را وسط تاریکی بیانتهایی رهایمان میکند و تنها مشعلی به دستمان میدهد. او نمیداند نتیجهی جستجویمان چه خواهد بود، اما باور دارد حقیقت بسیار زیباتر و موثرتر از تمام نقاشیهایمان بر در و دیوار خانهمان است. او به درستی و زیبایی حقیقت باور دارد. ما این مشعل را گرفتیم و جلو آمدیم.
مفهوم گرانش را فهمیدیم. حرکت سیارات را توجیه کردیم. مهندسی نوینی بر پایهی معادلاتش بنا کردیم. علم مهندسی هر روز زندگی را سادهتر میکرد. اما سوالات ما پایانی نداشت. مطالعه بر روی نور از زمان نیوتون جدیتر دنبال میشد. تلسکوپ گالیله که یکی از دستاوردهایش کشف چند قمر از اقمار مشتری بود، به وسیلهی نیوتون اصلاح شد و کار رصد آسمان را اندکی بهبود بخشید. همچنین مطالعهی ما بر روی الکتریسته و مغناطیس روز به روز بیشتر میشد و کسانی ماند لنز، فارادی، آمپر و دیگران ماهیت بار الکتریکی را معرفی کردند. سرانجام دوران طلایی فیزیک فرا رسید. در اواخر قرن نوزدهم، تامسون مدل اتمیاش را ارائه کرد. رادرفورد اولین بار مفهوم هسته را معرفی کرد. پروتونها و نوترونها شناخته شدند و سرانجام مدل سیارهای توسط نیلز بور ارائه شد. مدلی که اگر درست بود بنابر نظریهی الکترومغناطیس، به ناپایداری اتمها و نابودی اتم منجر میشد. در این زمان بشر به آزمایشهایی دست میزد که یکی پس از دیگری ناتوانی فیزیک نیوتونی را در توضیح مسائلی روشنتر میساخت. اینطور به نظر میرسید که باز راهمان را گم کردهایم.
ما میدانستیم ماشینهایمان، هواپیماها و تمام علم ساختمان، بر پایهی فیزیک نیوتونی دقیق و زیبا کار میکنند و جلو میروند. اینجا بود که به اصل بسیار زیبای همخوانی رسیدیم. اصلی که سنگ بنا و شرط اساسی تمام نظریاتمان شد:
اگر نظریه ی جامعی ارائه میشود، این نظریه باید در شرایط خاصی که مکانیک نیوتونی برقرار است، معادلات نیوتون را بدست دهد.
برای مثال، اگر به دنبال نظریهی جامعی هستیم که قلب اتم را نیز برایمان توضیح دهد، چنانچه در معادلاتمان باز از اتم به اجسام عادی و سرعتهای معمولی رسیدیم، باز معادلات باید همان معادلات نیوتون شوند. و این اصل چراغ راهمان شد. تابش جسم سیاه، اثر فوتوالکتریک، اثر کامپتون و … هر یک بیش از پیش ما را به سمت نظریهی شگفتانگیز کوانتوم سوق داد.
با مکانیک نیوتونی و درک ماهیت موجی-ذرهای در ابعاد کوانتومی، هایزنبرگ ، شرودینگر و دیراک زبانی ساختند بسیار مدرن که ما را به اعماق ماده راه داد. در اوایل قرن بیستم بود که اینیشتین با تئوری زیبای نسبیت خاصش از راه رسید. نظریهای که در پاسخ به مسئلهی یکسان بودن سرعت نور نسبت به هر ناظر لخت با هر سرعتی نوشته شده بود. این نظریه نشان داد که در سرعتهای بالا، زمان هم از نگاه ناظرهای مختلف متفاوت است و به این صورت، مفاهیم قدیمی فضا و زمان به هم گره خوردند و مفهومی بنیادیتر به نام فضا-زمان شکل گرفت. اما زیبایی بینظیر معادلات نسبیت خاص درآن بود که اگر سرعت متحرک نسبت به سرعت نور کم میبود -مثلا در حد سرعت حرکت ما و وسایل نقلیهمان- معادلات باز به همان معادلات آشنای نیوتون میرسید. پس ظاهرا ما همه چیز را میدانستیم. در قلب ماده مکانیک کوانتوم جواب سوالاتمان را میداد. برایمان هسته و اتم را توضیح داد. اتم شکافتیم. انرژی گرفتیم و با توحشی که هنوز در وجودمان تمامی ندارد بمب ساختیم. در سرعتهای بالا، معادلات نسبیت حلال مشکلاتمان شد و هنگامی که سرعت کم میشد و ابعاد ماده به ابعاد معمولی میرسید، معادلات نیوتون زندگی روزمرهمان را پاسخگو بود.
آیا گرانش همانگونه که نیوتون تصور کرده بود، شکلی از نیرو بود؟ و این باز آلبرت اینیشتین بزرگ پس از حدودا یک دهه از ارائهی نسبیت خاص، نسبیت عام را مطرح کرد و از گرانش نه به عنوان یک نیرو که به عنوان اثری هندسی نام برد. در واقه آنچه به عنوان نیروی گرانشی میشناسیم چیزی نیست جز خمیدگی فضا-زمان در اثر وجود ماده. از دل این تئوری ، سیاهچالهها، کرمچالهها و امواج گرانشی سربرآوردند. ترکیب این نظریه با شواهد رصدی مبنی بر انبساط کیهان، معادلات فریدمان در توصیف کیهان را بدست داد. این معادلات ما را به بیگ بنگ رساندند. جایی که احتمالا آغاز فضا-زمان و در نتیجه کیهان زیبای ماست. سرانجام با اضافه کردن نظریهی تورم و همچنین کشف اثرات مادهی تاریک و انرژِی تاریک، به مدل استاندارد کیهانشناسی رسیدیم. مدلی که کیهانی را شرح میدهد که از مهبانگ آغاز کرده، ناگهان تورم یافته و سپس ذرات در آن شکل گرفتهاند. ذرات ماده و ضد ماده و همچنین چیزی به نام مادهی تاریک که البته هنوز هویتش را نمیدانیم. ماده بر ضد ماده غلبه کرده و همین موجب شکلگیری کهکشانهای زیبا، سیارات و ستارهها شده است. ماده معمولی که میشناسیم که تنها ۵ درصد از کل جهان را تشکیل داده است. این ماده شامل کوارکها که تشکیل دهندهی نوترون و پروتوناند، نوترینوها، آنتی نوترینوها و ذرات دیگر است که همه و همه در مدل استاندارد ذرات بنیادی به زیبایی کنار هم نشستهاند.
پس از موفقیتهای مکانیک کوانتومی، مثل هر نظریهی دیگری، معایبش هم آشکار شد و یکی از آن عیبها، ناتوانی مکانیک کوانتومی در حل مسائلی بود که طی آنها ذره خلق میشد. این موارد ما را به سمت نظریهی میدانهای کوانتومی سوق داد، که ریچارد فاینمن آن را پایه ریزی کرد و رسما دید ما به جهان زیر اتمی تکامل زیبایی یافت. در سالهای اخیر با پیشرفتهای چشمگیر تکنولوژی و علوم مهندسی، بالاخره وجود ذرهی هیگز تایید شد. تابش زمینهی کیهانی هر روز مطالعه میشود. سال گذشته پیشبینی صد سالهی آلبرت اینیشتین تحقق یافت و امواج گرانشی آشکار شدند. پس این طور به نظر میرسد که هر روز بیشتر از روز قبل با طبیعتمان به زبان مشترکی میرسیم. هر روز بیش از قبل زیبایی ریاضیاتمان، و نظریاتی که مینویسیم آشکار میشود.
اما هنوز علامت سوالهای بزرگی در پیش است. مادهی تاریک واقعا چیست؟ انرژی تاریک چیست؟ این دو روی هم رفته ۹۵ درصد از جهان ما را تشکیل میدهند و هنوز برایمان ناشناختهاند. نظریات جدیدمان تا چه اندازه کارآمدند؟ تئوری ریسمان، نظریهی ابرتقارن، گرانش تعمیم یافته، کیهان شناسی مدرن و … . هر روز بیش از قبل پیشرفت میکنیم و به کشف حقیقت نزدیک میشویم. اما واضح است که در پی اینچنین تلاشی به قدمت عمر ما بر روی این کرهی خاکی، سوالات زیادی حل نشده باقی ماندهاند و این چالش بزرگی پیش روی زیباترین وجه ریاضیات، یعنی فیزیک نظریست.
مدتی پیش کتابی میخواندم به نام «دربارهی معنی زندگی» از ویل دورانت.
اوبث اشاره می کرد که تلاش ما برای یافتن حقیقت، در واقع تمام اعتماد به نفسمان را از بین برد . چرا که زمانی ما مرکز جهان بودیم و همه چیز معطوف به ما بود. اما دانشمندان نشان دادند که ما گونهای ناتوان در گوشهای از این جهانیم و روزی تنها خورشیدی که میشناسیم نابودمان خواهد کرد و مولکولهای ما تجزیه خواهد شد و آن روز پایان ماست. این جمله و نگاهش اگرچه از دید یک فیلسوف جالب و قابل تامل است، اما من قویا معتقدم حقیقت، بسیار زیباتر از امنیت ساختگی به وسیلهی توهم است. حقیقت هرچه هست، به ذات خود زیباست و این زیبایی دوچندان میشود وقتی به زبان ریاضی بیان میگردد. این جادوی فیزیک است.
همانگونه که زمانی فاینمن گفت:
«شاعران گفتهاند که علم زیبایی ستاره ها را ضایع میکند، چون که آنها را صرفا کرههایی از اتمها و مولکولهای گاز میدانند. اما من هم میتوانم ستارهها را در آسمان شب کویر ببینم و شکوه و زیباییشان را حس کنم. میتوانم این چرخ فلک را با چشم بزرگ تلسکوپ پالومار تماشا کنم و ببینم که ستاره ها دارند از همدیگر، از نقطه ی آغازی که شاید زمانی سرچشمهی همگیشان بوده است دور میشوند. جستوجو برای فهمیدن این چیزها گمان نمیکنم لطمهای به رمز و راز زیبایی این چرخ فلک بزند. راستی شاعران امروزی چرا حرفی از این چیزها نمیزنند؟ چه جور مردمانی هستند این شاعران که اگر ژوپیتر خدایی در هیئت انسان باشد چه شعر ها که برایش نمیسرایند اما اگر در قالب کرهی عظیم چرخانی از متان و آمونیاک باشد سکوت اختیار میکنند؟»
اگر شما هم به دنبال زیباییهای جهان بینظیرمان هستید، به دنیای ریاضیات خوش آمدید.
قصهگوها را خیلی دوست دارم. قصه، نوع ادبی عجیبی از اطلاعات است که محملی برای بیان عجیب وغریبترین رخدادهاست. اصلا به نظر من، قصه همه چیز است! اگر میخواهید ایدهای را، هرچند بغرنج و پیچیده، به ذهن کسی بنشانید، محتوای آن را درون قصهای نهادینه و برای آن شخص بازگو کنید. بی برو برگرد اثرش بیشتر از روایت حادثه به صورت خالص و عریان آن است. به باورهای خود رجوع کنید، در بنیادیترین آنها هم، قصهها نشستهاند. شاید اصلا بشود چنین ادعا کرد که فرهنگ هر ملتی را میتوان در چارچوب قصههایشان بازتعریف کرد؛ ممکن است که این ادعا از دقت کافی برخوردار نباشد اما به نظر گمان بدی نیست.
به هرحال، این شکوهمندی درقصهگویی و روایتگری همیشه برایم جالب توجه بوده و با این که نه ادیب هستم و نه چندان تجربه زیادی در مطالعه آثار ادبی جهان دارم (که ای کاش داشتم!)، ارزش والای قصه و قصهگویی را میدانم. از سوی دیگر، یک فیزیکخوانده هستم، به بیانی، پیشهام فیزیک است و چند صباحی با اهل علم حشر و نشر داشتهام و در گفتگویشان حاضر بودهام. مکانیک کلاسیک گلدستین و الکترودینامیک جکسون را خواندهام، مکانیک کوانتومی گریفیث و درسگفتارهای فاینمن را نیز. تفاوت روایت گریفیث با ریتس و میلفورد در بیان الکترومغناطیس را هم دیدهام. با این وصف، ممکن است بپرسید که روایتگری و قصهگویی چه ربطی به من دارد؟ فیزیک کجا و انواع ادبی! زمختی سخنرانیهای علمی کجا و حماسهسراییهای شاهنامه؟! ریاضیات پیشرفته و بیعاطفه هنکل و بسل کجا و عاشقانههای رومئو و ژولیت؟ میتوانم پاسخ را از این نقل قول جناب اردوش شروع کنم:
«این که بپرسیم چرا اعداد زیبا هستند مثل این است که بپرسیم چرا سمفونی نهم بتهوون زیباست! و اگر شما این زیبایی را نمی بینید، کسی هم نمیتواند این زیبایی را به شما نشان دهد. من میدانم که اعداد زیبا هستند. اگر نباشند، آنگاه هیچ چیز نیست!»
ولی در پی این پاسخ، باید بگویم که «عاقلان دانند یا صاحبان خرد» یا اینکه سراغ «بصیرت» بروم که در این نوشته قصد پرداختن به آن را ندارم. راستش پاسخ بهتر به این پرسش، با فکر کردن به قصهگویی بهدست میآید و ریشه در شیوه روایتگری ما در علم دارد! به نظر شما، هنگامی که نویسندهای یا روایتگری، قصهای تعریف میکند، چقدر به این فکر میکند که مستمعش کیست؟ چند سال دارد؟ در هاروارد درس خوانده یا یک دیپلمردی است؟ به نظر شما «سنت اگزوپری» موقع نگارش شازده کوچولو چقدر تحت تاثیر این قید بوده که شنونده یا خواننده اثرش کودک تازه مدرسه رفتهایست یا استاد دانشکده ادبیات؟ سعدی چه طور؟! آیا سعدی هنگام نگارش گلستان، مخاطبش را مشخص کرده بود؟ اگر اینگونه بود، چگونه هم در بازار و هم دربین کتابهای کتابخانه دانشگاه تهران صحبت از حکایات سعدی است؟
راستش را بخواهید، حکایت علم هم همین است! علم، روایتی از طبیعت است، روایتی زیبا، معرکه و پرشکوه! اما این روایت، به آن زیبایی که هست، معمولا نقل نشده و نمیشود. روایتگری در علم معمولا جایش را به بیانی خشک و بدون عاطفه داده است. در اقصینقاط دنیا، معلمان ریاضی، فیزیک، شیمی و زیستشناسی که اصلیترین راویان علم هستند معمولا تلاشی برای «روایتگری» نمیکنند و به جای آن فقط به «بیان حقایق» میپردازند. همین است که همه ما سرماخورده یک زمستان در سرتاسر دنیا هستیم، زمستان بیذوق و قریحگی در روایتگری در علم!
نگاهی تاریخی به آغاز علم، به معنی امروزی یا مدرنش، ما را با گالیله و نیوتون مواجه میکند. در مورد این دو ابرمرد، نقلهای زیادی وجود دارد ولی آنچه از نظر من جالب توجه است روایتگری این دو نفر است! همه ما میدانیم که سهجلدی شاهکار نیوتون به نام «اصولِ ریاضیِ فلسفهٔ طبیعی» یا به طور کوتاه «پرینکیپیا» چه تاثیر شگرفی بر علم داشته است. با این وجود، باید توجه کنیم این کتاب به زبان لاتین نوشته شده و فقط جلد نخست آن حدود ۵۰۰ صفحه و ۳۴۰ شکل بسیار پیچیده دارد. گویا جناب نیوتون کتاب را فقط برای متخصصان و اهل فن نوشته و حقی برای فهم مردم عادی در نظر نگرفته. فراموش نکنیم که نیوتون شخصیتی تکرار نشدنی در تاریخ علم است!
با این حال، برخلاف نیوتون، گالیله حدود ۵۰ سال قبل از نیوتون، کتاب «گفتگو در باب دو سامانه بزرگ جهان» یا به طور کوتاه «دیالوگو» را به زبان ایتالیایی و کاملا فصیح نوشته، به گونهای که همه بتوانند اثرش را بخوانند! «دیالوگو» در مورد این ایده است که خورشید مرکز منظومه شمسی است و گالیله این موضوع را به صورت گفتگویی میان سه دوست که به مدت چهار روز در ونیز به سر میبرند روایت میکند. نوشته گالیله بینظیر است، ادبی و خندهدار است، پرشکوه و مبارزطلب است! گالیله به شکل هنرمندانهای خواسته که مردم اثرش را بخوانند و درک کنند و بفهمند که زمین مرکز عالم نیست و این خورشید است که در مرکز این منظومه قرار دارد. البته همین کتاب سرانجام سبب شد تا آگاهی عمومی بالا برود و گالیله را به اتهام کفر علیه خدا روانه دادگاه کنند.
«دیالوگو»تا مدت زیادی ممنوعالانتشار شد. نکته این است که آنچه برای کلیسا هشدار تلقی میشد فقط اکتشاف علمی گالیله نبود، بلکه قدرت روایتگری او بود! مردم قصهها را دوست دارند، میشنوند، فکر میکنند و آگاه میشوند. گالیله یک روایتگر فوقالعاده علم بود، یک آگاهیرسان!
هرچند که میشود مفصل بحث کرد که هرکس شخصیت متفاوتی دارد و خلقیات خاص خود را، اما هدف من معطوف کردن ذهن شما به ایده روایتگری در علم است. راستی، در مسیر «توسعه علم»، اینکه فقط ایده یا مجموعهای از ایدهها را بهدرستی بیان کنیم کافی است؟ یا به نظر شما، اگر نابغهای به مدت ۱۰ سال حجم عظیمی از کارهای پژوهشی را در جزیرهای دور افتاده انجام دهد و به اکتشافات فوقالعادهای دست یابد ولی قبل از انتشار آنها فوت کند یا اینکه آثارش به دلایلی از بین رود،آیا باز هم علم یا توسعه علم رخداده است؟ نظر من که منفی است! البته سر این موضوع بحث زیادی وجود دارد و در این نوشته مجال پرداختن به آن نیست، ولی این یک مسئله جدی است! فتامل!
روایتگری در علم، به معنای بازگو کردن حقایق علمی به زبان مردم است! البته خوب است که منظورمان از «مردم» را با یک مثال مشخص کنیم! برای یک فیزیکدان، یک مهندس یا زیستشناس یا دانشآموز کلاس پنجم دبستان یا قصاب محل، مردم حساب میشود. هر کس که در حوزه مورد مطالعه یا پژوهش شما متخصص نیست، هنگام روایتگری، عامی حساب میشود. بنابراین برای یک پژوهشگر باسابقه، دانشجویان دکتری آن رشته هم «مردم» حساب میشوند! روایتگری در علم به این معناست که به فراخور مخاطبتان، چنان حق مطلب را ادا کنید که مخاطب، مستقل از سن و دانشش، پس از روایت شما بگوید «آهان، فهمیدم، چه جالب!». مهمترین اصل در روایتگری در علم این است که چنان روایت کنید که هر کس بتواند بگوید «آهان!» پر واضح است که کار سادهای نیست! برای اینکه روایتگر خوبی باشید، قبل از هر چیز، به درک درستی از موضوع نیاز دارید و سپس تلاش زیادی برای بیان مطلب به زبان مردم (مخاطبتان).
به عنوان یک فیزیکپیشه چند پروژه را به کمک دوستانم برای روایتگری در علم آغاز کردیم. پروژه اول، همین وبسایت سیتپور است. «مرامنامه» ما را بخوانید. هدف ما در سیتپور این است که فیزیک و ریاضی را قابل هضمتر به دست مردم برسانیم.
پروژه سیتپور، ایدهای بر اساس وبلاگ نویسی است، یعنی ما مطالبی را مینویسم و شما میخوانید! اما امروز گاهی مردم حوصله خواندن ندارند! پس به سراغ ایدهی دیگری رفتیم. یک میکروفن برداشتیم و شروع به ضبط صدا کردیم که سرانجام منجر شد به یک رادیوی اینترنتی علمی به اسم «رادیوفیزیک»! ایده رادیوفیزیک بر مبنای ضبط پادکستهای علمی و پخش رایگان آن به روی وب است. با رفتن به نشانی radio.sitpor.org میتوانید پادکستهای ما را گوش کنید. راستش را بخواهید کار سادهایست! کافیست که بدانید که قرار است چه بگویید! من و امید میکروفون را برداشتیم و در مورد موضوعی به گفتگو پرداختیم، صدایمان ضبط شد، کمی با کامپیوتر ویرایشش کردیم و در نهایت به روی وب منتشرش کردیم که خب بازخورد خوبی هم نصیبمان شد!
کمی بعدتر، به این فکر کردیم، که جامعه ایرانی چقدر با تلگرام عجین شده! پس چه خوب است که به تلگرام برویم و روایتگری کنیم! ابتدا گروه «فیزیکطوری» را ساختیم. برخلاف نظر خیلی از دوستان به جای یک کانال، یک سوپرگروه در تلگرام ایجاد کردیم تا همه اعضا بتوانند در مسیر روایتگری سهمی داشته باشند. گروه فیزیکطوری در ظاهر قوانین خشکی دارد! ولی به شما اطمینان میدهم، باوجود شیوه خاص مدیریت گروه، نوعی جدید از روایتگری در علم به کمک این گروه بنا شده است. پس از آن، به همت دکتر مانی رضایی، گروه و سپس کانالی در تلگرام ساختیم که به روایتگری در حوزه «آموزش ریاضی» میپردازد. در گروه و کانال «آموزش ریاضی» به طور دقیق به موضوع «آموزش ریاضی» پرداخته میشود و اعضا میتوانند مسیر علمی این رشته را دنبال کنند. آخرین پروژهایی که در تلگرام در آن شریک هستم، کانال «سیستمهای پیچیده» است با مخاطب خاص خود. با این وجود یکی از اهداف اصلی در همه کانالها روایتگری در آن حوزه خاص و ترویج علم است.
اگر روایتگری در علم نباشد، توسعه علم با آهنگ کندتری پیشمیرود. نباید فراموش کنیم که «علم» موجودی اجتماعی و سیاسی است! توسعه علم از دو سو ممکن است؛ نخست آنکه متخصصان هر رشته، چه پیر و چه جوان، بتوانند آزادانه بیاندیشند و در تعامل با یکدیگر سعی در توسعه علم کنند و دوم اینکه متخصصان، مردم را همراه و همهدف خود سازند تا مسیر علمی برای پیمودن هموارتر شود. برای اینکار نخستین گام، ترویج روایتگری در علم است. دانشمندان، اساتید دانشگاه و معلمان مدارس نه تنها باید تلاش کنند که به بهترین شکل ممکن مسیر آموزش را در کلاس درس طی کنند بلکه باید به عنوان مروجان علم بکوشند تا فکر و جیب مردم را هم معطوف به علم کنند.
به روایتگری در علم فکر کنید! اگه برای پسرخالهتان از علم نمیگویید یا نمیتوانید داییتان را با فهمیدن یک مطلب علمی شاد کنید یا دوست شما در گفتگو با شما نمیگوید «آهان، چه جالب!» یک جای کارتان لنگ است؛ یا خود درک درستی از موضوع ندارید یا اینکه به وظیفه خود عمل نمیکنید. بله، روایتگری در علم وظیفه هر اهل علم است!