همه ما اسم گالیله رو شنیدیم و میدونیم که یکی از تاثیرگذارترین فیزیکدانانهای تاریخه. اثر معروف گالیله «دیالوگو» در مورد این ایده است که خورشید مرکز منظومه شمسیه که خب همین حرفها هم پای گالیله رو به دادگاه تفتیش عقاید باز کرد. با این وجود، گالیله نه تنها در زمینه فیزیک و ریاضی که در زمینههای دیگهای هم اهل تحقیق و پژوهش بوده و گاهی هم سوالهای خیلی مهمی پرسیده و به بعضیهاشون هم تونسته جواب بده. یه مثال خیلی مهم، الگوی تغییر میزان سوختوساز پایه (متابولیسم) حیوانات به نسبت وزنشونه. در واقع سوال اینه که وقتی در گونههای مختلف وزن حیوونی دو برابر میشه مقدار سوخت و سازش چند برابر میشه؟ جواب این سوال به یک مسئله خیلی مهم مقیاسی در سامانههای زیستی برمیگرده. چیزی که بعد از گذشت چند قرن، تازه دانشمندا موفق شدن توضیحی برای این کار پیدا کنند! نوع وابستگی سوخت و ساز به وزن حیوونا همون چیزیه که امروز به قانون Kleiber معروفه.
خب این خیلی جالبه که گالیله در اون سالها تونسته به اینچیزها فکر کنه و سوالهای مهمی خارج از فیزیک و ریاضیات مطرح کنه و به کمک شناخت و مهارتمناسبی که در این زمینهها داشته سعی کرده مسئلهای خارج از تخصص اصلیش رو به میزان قابل توجهی جواب بده. بینش عمیقی که گالیله، نیوتون یا ریچارد فاینمن داشته همیشه زبانزد جامعه علمی بوده. بینشی که گاهی فقط منجر به این شده که سوالهای بسیار خوبی مطرح کنند. به قول کارل سیگن، «ما جهان خود را با شهامت پرسشها و عمق پاسخهایمان درخور میسازیم.»
مستقل از زمان گذشته که یک سری همهچیزدان معروف مثل ابنسینا وجود داشته در تاریخ مدرن هم که ما مفاهیمی مثل دانشگاه و تخصص دانشگاهی داریم باز اسم افراد دیگهای شنیده میشه که به مسائلی خارج از تخصص اصلیشون پرداختن و در نهایت موفق شدن که اونها رو به خوبی توسعه بدن. مثلا، اگه فیلم ذهن زیبا رو دیده باشین میدونید که جان نش، ریاضیدون معروف، برنده جایزه نوبل در اقتصاده یا مثلا جان فوننویمان هم در توسعه ریاضیات و فیزیک مشارکت جدی داشته و هم در علوم کامپیوتر و اقتصاد! اسم نوآم چامسکی رو هم که این روزا دیگه همه شنیدیم؛ چامسکی پدر علم زبانشناسی مدرنه که این روزها بیشتر از هر چیزی به عنوان یک منتقد جدی سیاستهای امریکا شناخته میشه و حرفش هم در بین اهل فن خریدار داره. خلاصه این که آدمها سعی کنن با توجه به دانش و مهارتهایی که در زمینه تخصصیشون دارن سراغ بررسی یا حل مسئلههای دیگه در بقیه حوزهها برن چیز عجیبی نیست. توی پست معرفی کتاب «قوانین عمومی موفقیت» باراباشی گفتیم که این تحقیقات عموما توسط افرادی انجام شده که زمینه تحقیقاتشون چیزهایی مثل فیزیک و علوم داده بوده نه مثلا مدیریت یا روانشناسی! در واقع لازلو باراباشی، نویسنده کتاب، به کمک همکارانش با استفاده از روش علمی سعی کرده راهی برای مطالعه کمی میزان موفقیت افراد یا شرکتها در موضوعات مختلف پیدا کنه و به نتیجهگیری معقولی برسه. نتایج این تحقیقات توی مجلههای معتبر علمی چاپ شده و خلاصهای از اونها رو باراباشی در کتاب عامهپسندی منتشر کرده. اگه کنجکاویتون در مورد این ماجرا زیاد شد پیشنهاد میکنیم حتما قسمت ۲۸ام پادکست بیپلاس که خلاصه این کتاب رو تعریف میکنه رو گوش کنید.
اگه همه این داستانها رو هم بذاریم کنار، عصری که ما توش زندگی میکنیم عصر توسعه علوم بینرشتهایه. این روزها مرتب میشنویم که مثلا فیزیکدانها و ریاضیدانها در بازارهای مالی مشغول فعالیت هستند یا اینکه زیستشناسها و روانشناسها در یک پروژه مشترک مشغول مطالعه مسائلی پیرامون عملکرد مغز انسان هستند. اصلا این روزها وقتی اسم نوروساینس برده میشه به طور مشخص در مورد یک حوزه کاملا بین رشتهای صحبت میشه که متخصصهایی از رشتههایی مثل ریاضی، علوم کامپیوتر، فیزیک، آمار، زیستشناسی، روانشناسی، پزشکی و رشتههای مختلف مهندسی دور هم جمع شدند و به کمک همدیگه مشغول تحقیق و پژوهش هستند تا از کار مغز و رفتار انسان سر در بیارن. از طرف دیگه زیاد از جاهای مختلف شنیدیم که اضافه کردن آدمهای جدید و بعضا خیلی دور از رویه یه شرکت منجر به این میشه که ایدههای خلاقانه بیشتری شکل بگیره و در نهایت انگار شرکتهای بزرگ بدشون هم نمیاد که آدمهای خارج از چارچوبهای رایج کسب و کارشون رو استخدام کنند. اون قدرها هم البته دور از عقل نیست این کار؛ شما اگه واقعا نیاز دارید که به چیزی جور دیگهای نگاه کنید باید یا سعی کنید که از شر همه چارچوبهای شکل گرفته در ذهنتون بعد از سالها آموزش حرفهای خلاص بشین که خب این کار خیلی سختیه یا اینکه از آدمهایی که ذهنیت متفاوتی دارن دعوت کنید تا به چالش پیش اومده فکر کنند و راه حلی ارائه کنند. بالاخره گاهی برای رسیدن به جایی که هرگز نبودیم مجبوریم راههایی رو طی کنیم که تاحالا نرفتیم دیگه، نه؟!
اما، این فقط یک طرف ماجرا است! در حقیقت طرفی که اتفاقا این روزها زیاد ازش صحبت میشه و به ظاهر مردم هم ازش استقبال میکنند. عموما هم همه جا در مورد خیر و برکتی که پشت این مدل کارهای بینرشتهای و میانموضوعی قرار داره صحبت میشه. ای کاش همیشه هم این جوری بود، ولی خب اگه یکمی با دقت بیشتری نگاه کنیم متوجه میشیم اینکه این جور مواقع ماجرا ختم به خیر نمیشه که هیچ، تازه این طرف در واقع طرف پر از ریسک ماجراست! یکی از چالشهای جدی این رهیافت اینه که آدمهایی که در زمینهای تخصص دارن در مورد زمینه دیگه شروع به اظهار نظر میکنن در حالی که به جهلشون نسبت به پیشزمینههای اون مسئله واقف نیستند و فکر میکنند که کاملا حق با اونهاست در حالی که یا تحلیلشون غلطه یا به نتیجهگیری اشتباهی میرسند. به افرادی که در زمینهای خارج از تخصص اصلیشون اظهار نظر غلط میکنند اصطلاحا متجاوزان معرفتی میگن؛Epistemic trespassers
این نوشته اولین از مجموعه نوشتههاییست که در آنها به بررسی وضعیت و جایگاه شبهعلم در جامعهی ایران خواهیم پرداخت و سعی خواهیم کرد که با دستاویز قرار دادن چند تصور شبهعلمی مرسوم از علم بگوییم. در این نوشتهی اول تنها به ارائهی تعاریف و تصویر کلی بسنده خواهیم کرد.
محتوای این نوشته با آنچه که در گفتگوی «پشت پرده نجوم» با محمدمهدی موسوی (قسمت ۴ و ۵) به آن پرداخته بودیم مطابقت دارد. «پشتپرده نجوم» عنوان یک سری از لایوهای اینستاگرامی هست که در آن با چند نفر از دانشجویان و اساتید دانشگاهی، درمورد تصویر درست علم نجوم و فرآیندها و اتفاقاتی که در عمل، در جامعه علمی در جریان است، گفتوگو شده و همچنین کندوکاوی درمورد مسائل مهمی از قبیل روایتگری در علم و شبهعلم داشته است.
این گفتگوها را از اینجا میتوانید بشنوید:
علم چیست؟
ما در گفتگوهای روزمره معمولا واژهی علم را در دو معنا استفاده میکنیم:
۱) دانش، به معنای عام دانستن، حال هر گونه که کسب شده باشد.
۲) نوع خاصی از دانش که دانشمندان و پژوهشگران با روشهای خاص خودشان کسبش کردهاند.
اینجا اما میخواهیم از علم به عنوان فرآیندی که میتواند منجر به این نوع دوم دانش شود صحبت کنیم.
این سوال مهم که دانستههای ما از چیزها چگونه بهدست میآیند همواره از مهمترین سوالهای انسان اندیشهورز بوده و در طی تاریخ به شکلهای گوناگون، مردم در صدد پاسخگویی به آن برآمدهاند. گروهی این دانستهها را همیشه حاضر در ذهن آدمی تصور کردهاند و از فرآیندهای یادآوری این دانستهها گفتهاند، گروهی معارف بشری را تصاویری کژ و واپیچیده از از دانشهایی دستنایافتنی و برین پنداشتهاند، گروهی دانش را در اساطیر باستان و قصههای پریان جستهاند، کسانی هم دست به دامان طبیعت و تجربهی بشر از جهان مشاهدهپذیر شدهاند. مقصود ما از علم (Science) ریشه در همین نگاه آخر دارد و اینگونه میتوان صورتبندیاش کرد:
علم فرآیندی است مبتنی بر مشاهدات دقیق و آزمایشهای تجربی برای فهم و توضیح و پیشبینی رویدادهای طبیعی که به روش خاصی ورزیده میشود و در همه حال نگاهی انتقادی به خود و مسائل دارد.
پیش از توضیح بیشتر چیزهای گفتهشده بگذارید توقفی کرده و چیزی دیگر را تعریف کنیم: استدلال. استدلال، از ترکیب چند قضیه (فرض) به یک قضیهی جدید رسیدن است. از انواع استدلالها ما با دو گونهاش اینجا کار داریم: استدلال استنتاجی و استدلال استقرایی.
استدلال استنتاجی سوار بر ارتباط منطقی بین گزارهها و از کل به جزء است. مثلا میگوییم که همهی پستانداران غدهای برای شیر دادن دارند و گوزن یک پستاندار است پس گوزن غدهای برای برای شیر دادن به نوزاد خود دارد. بیشتر استدلالهایی که در درس هندسه با آنها سروکار داشتهایم و با آنها قضایا را ثابت میکردهایم از همین نوعند.
استدلال استقرایی بر تعدد دفعات تکرار یک پدیده و تعمیم آن مشاهدهی ناقص به یک گزارهی کلی استوار است. مثلا ما تابهحال در هزاران مورد دیدهایم که اگر چیزی از دستمان رها شود در حالی که به چیز دیگری تکیه ندارد سقوط خواهد کرد. از این تعداد زیاد مشاهدات این نتیجه را میتوانیم بگیریم که این یک حکم کلی و صادق است که هرگاه انسان چیزی را که به چیز دیگری تکیه ندارد رها کند حتما سقوط خواهد کرد. استدلالی که منجر به این نتیجهگیری شد را استدلال استقرایی میگوییم. در استدلال استقرایی هیچگاه گزارهها «اثبات» نمیشوند. بلکه فقط محتمل بودن آن گزارهی مورد بحث را میتوان نتیجه گرفت. این یعنی «ممکن» است که فردا رویدادی به وقوع بپیوندد که مطابق آن نتیجهای نیست که از از استقرا به دست آوردهاید. در همهی روزهای عمرتان دیدهاید که خورشید صبحها طلوع میکند، «ممکن» است، گرچه «محتمل» نیست، که فردا اینگونه نباشد. این که آیا این محتمل بودن و این نتیجهگیری میتواند منجر به «دانش» شود را مسئلهی استقرا میگویند.
گفتیم که فرآیند علمورزی روش خاصی دارد که «روش علمی» می نامندش. اگر بخواهیم خیلی سادهانگارانه نگاه کنیم این روش بدینگونه است:
دانشمند فرضیان و حدسهایی را در نظر میگیرد. با استدلال استنتاجی از این فرضیات به حکمهایی میرسند و مدلی میسازد که میتواند راجع به مشاهدات حرف بزنند. پیشبینیها و نتایج مدل را تحت آزمایش قرار میدهد و اگر نتایج مدل با مشاهدات تجربی سازگاری داشت اعلام میکند که این مدل از این آزمایش سربلند بیرون آمده است و میتواند مدل خوبی برای تبیین آن پدیده باشد. همهی موارد قبل از جمله ساخت مدل و نحوهی انجام آزمایش شرایط و ویژگیهای خاصی دارند که بعدتر راجع به تعدادی از آنها صحبت خواهیم کرد.
در دنیای واقعی اما هیچ دانشمندی چنین مسیر و چهارچوبی را جلوی خود قرار نمیدهد تا بعد از فهمیدن اینکه الان کجای مسیر است قدم بعدی خود را مشخص کند. روش علمی واقعی ،اگر اصلا بتوان این نام را بر چیزی نهاد، حلقهایست که اجزایش ارتباط پیچیده و چندگانهای با یکدیگر دارند. فرضیات گاه از مشاهدات میآیند و گاه شهود دانشمند نسبت به پدیده، مدلها و حدسهای پیشین خود نشانههایی به دانشمند میدهند که باید چه چیز را و چگونه مشاهده کند. در عمل دانشمند بین مراحل این روش دائماً در حال پس و پیش رفتن است.
برگردیم به مدل سادهای که داشتیم؛ دانشمند مدل میسازد و مدل را آزمایش میکند. به این بپردازیم که این ویژگیهای خاص که گفتیم مدل و آزمایش باید داشته باشند چه هستند.
آزمایش باید تکرارپذیر باشد و نتایج بازتولیدپذیر. همچنین مدل باید تا حدی جهانشمول باشد. اگر من میتوانم آزمایشی را انجام دهم و نتایجی بگیرم شما هم باید بتوانید از همان آزمایش در شرایط یکسان نتایج یکسان بگیرید. مدلی که فقط برای من پیشبینی میکند یا آزمایشی که تکرارپذیر نیست نمیتواند علمی باشد. همچنان است مدلی که تنها راجع به خودکار در دست من حرف میزند و هیچ تعمیمی برای هر خودکاری در شرایط مشابه ندارد. همچنین مدل علمی حد مشخص دارد. یعنی مشخص میکند که راجع به چه و تا کجا میتواند حرف بزند و کجا خارج از حد تبیینش است.
آزمایش علمی کنترل شده است. درک ما از وقایع و چیزها پر است از انواع خطاها و سوگیریها. آزمایش علمی باید بهگونهای باشد که جلوی دخالت این سوگیریها در نتیجه را بگیرد. برای مثال میتوان به اثر دارونما اشاره کرد. آدمها می توانند اثر مثبت یک دارو را روی خود ببینند بدون اینکه در واقع آن دارو کاری کرده باشد. صرف تلقین اینکه دارویی مصرف شده در بیمار حس بهتر شدن بوجود میآورد. برای جلوگیری از چنین خطاهایی گروههای کنترلی که گمان میکنند دارو را مصرف کردهاند را در آزمایشها در نظر میگیرند که در حقیقت دارویی بیاثر (دارونما) به آنها داده شده است.
همچنین در آزمایشهای به کور بودن آزمایش دقت میشود. به عنوان یک مثال تاریخی خوب از اینکه چطور توجه نکردن به این مورد میتواند حتی دانشمندان را فریب دهد مثال زیر را ببینید.
اعضای جامعهی علمی (Scientific Community) وظیفهی نقد و بررسی و داوری کارهای همکارانشان را دارند و به پشتوانهی این نقد و داوری همیشگی در جامعه است که گفتمان علمی همواره میتواند پویایی و امکان اصلاح خویش را حفظ کند.
در آخر برگردیم به مسئلهای که همان ابتدا مطرح کرده بودیم. گفتیم که «مسئلهی استقراء» سدی است که راه «اثبات» به معنای دقیق کلمه در علم تجربی را بسته است. مدلهای علمی را نمیتوانیم چنان اثبات کنیم که یک قضیهی هندسی را میکنیم. فیلسوفان علم بسیار در این مورد اندیشیدهاند که چگونه میتوان بر این مسئله فائق آمد. یعنی چگونه میتوان از بین چندین مدل که به تبیین طبیعت میپردازند یکی را برگزید. از جمله پیشنهادهایی که این افراد دادهاند موضوع «ابطالپذیری» یک مدل علمی است. مدلی ابطالپذیر است که بتوان مشاهدهی نتایج ابطالکنندهاش را هم متصور شد. بنابراین اگر مدلی داشته باشیم که هر نوع پیشامد ممکن را بتواند توجیه کند و نتوان مشاهدهای را متصور شد که این مدل از پس تبیینش برنیاید، آن مدل نمیتواند مدل علمی خوبی باشد.
تا اینجا کمی با این آشنا شدیم که علم چیست و چه چیزهایی را علمی میگوییم. هرآنچه که با معیارها و ویژگیهایی که در بالا گفتیم سازگاری نداشته باشد را در حیطهی علم به شمار نمیآوریم. نباید این گزاره به این تعبیر شود که هرآنچه با این ویژگیها سازگار نباشد به ضرورت باطل یا بیمصرف یا مهمل است، بلکه فقط علم نیست. به عنوان مثال تاریخ، ادبیات، فلسفه، اخلاق، مذهب و هنر هیچیک در ساختار گفته شده نمیگنجند، اما کسی به این دلیل منکر اهمیت آنها نمیشود. همچنین نباید فراموش کرد که علم در مورد بخش خاصی از معرفت بشری نظر میدهد و بهتنهایی هیچ حرفی در مورد سوالاتی مثل معنای زندگی، ارزشهای زندگی یا زیبایی یک اثر هنری نمیزند.
برای خلاصه کردن آنچه تا اینجا گفتهایم:
علم فرآیندی است خودانتقادی، مبتنی بر تجربه و استدلالهای معتبر منطقی در جهت شناخت و تبیین جهان قابل مشاهده. کار علمی ویژگیها و معیارهای خاصی دارد که از آنها سخن رفت.
شبهعلم چیست؟
گفتیم که علم چیست و غیرعلم چه. حال اگر چیزی وجود داشته باشد که در حدود و ویژگیهای گفته شده برای علم نگنجد اما ادعا و اصرار داشته باشد که علمی است و در تلاش باشد که خود را به ظاهر امور علمی درآورد میگوییم که با شبهعلم روبرو هستیم. این ادعاها گاه از سر ندانستناند و گاه برای شیادی. در ادامه چند ویژگی مشترک که معمولا در ادعاهای شبهعلمی میبینیم را مرور خواهیم کرد.
ادعاهای شبهعلمی معمولاً گزاف و درشتند. از ادعای درمان همهی بیماریها تا ادعای کشفی که جهان و زندگی مردمان را در کوتاهمدت زیر و زبر خواهد کرد و ادعاهای همهتوانی و همهفنحریف بودن. این ادعاهای گزاف هم معمولا آمیخته به زبان گنگ و مغلق و پر از اصطلاحات فنیاند. شبهعلم میخواهد در نظر مردم خود را علم بنمایاند پس لباس علم میپوشد و از اصطلاحات و استدلالهایی شبیه به آنچه که دانشمندان به کار میبرند استفاده میکند.
ادعاهای شبهعلمی یا چنان گنگ و کلیاند که نمی توان آنها را با تجربه و اندازهگیری آزمود یا اگر هم بتوان به هزار حیله از آن میگریزند. اگر هم مشاهده و آزمونی را پیشنهاد دهند معمولا آزمونهایی بدون کنترل مناسب و بیتوجه به سوگیریهای دخیل در موضوعند. مجموعهای کامل از انواع مغالطهها را نیز می توان در سخنهایشان پیدا کرد. از این جمله میتوان مغالطههای توسل به نادانی، ذوالحدین جعلی و توسل به اکثریت را به عنوان پربسامدترینها نام برد.
از دیگر نشانههایی که به کرات در میان مدعیان شبهعلم دیده میشود نوعی مالیخولیای توطئهای پنهان است. آنان بر این گماند که از طرف جامعهی دانشگاهی یا دولتها یا شرکتهای بزرگ نادیده گرفته شدهاند یا حتی علیهشان اقداماتی صورت گرفته است. نوعی استدلال مشترک هم که در میانشان میتوان دید ارجاع ناموجه و وارونه به تاریخ علم است. بسیارند کسانی که در جواب متهم به غیرعلمی بودن میخواهند داستان گالیله را به فرد منتقد گوشزد کنند.
مشکل کجاست؟
گفتیم که شبهعلم چیست و چه نشانههای معمولی دارد.اکنون این را میپرسیم که چرا و چگونه شبهعلم بوجود میآید. چرا کسانی چنین چیزهایی را میپرورانند و چرا کسانی هستند که چنین چیزهایی را بپذیرند.
به نظر مشکل اصلی فهم مخدوش از فرآیند علمورزی و دانش ناکافی از مفاهیم اولیهی علوم پایه باشد. وقتی کسی در یک موضوع علمی چیزهایی پراکنده شنیده باشد بیآنکه بداند این دانش چگونه کسب شده است و چه فرآیندی نیاز است که بتوان چنین چیزی را بوجود آورد این امکان هست که بر این گمان ناصواب افتد که او هم می تواند به سادگی از خیالات و تصورات خود یک نظریهی علمی بدیع پدید آورد. توهم دانستن به علاوهی برداشتی سطحی از نقل قولی از اینشتین در اهمیت تخیل و رجحانش بر دانش میتواند ترکیبی سخت گمراه کننده بسازد. البته همهی این حرف ها با این فرض است که با یک کژفهمی روبروییم و نه یک شیادی.
مردم هم احتمالاً به شبهعلم تمایل دارند چون به راحتی نتایجی را در اختیارشان میگذارد که خواهان آنند. شبهعلم ادعایی گزاف میکند بیآنکه چیز زیادی بخواهد ،نه چنان دانش پیشینی میطلبد و نه مرارتهای علمورزی دقیق را، چرا مردم از آن استقبال نکنند؟ ادعای درمان سختترین بیماریها با نوشیدن جوشاندهی یک گیاه و ادعای توضیح چگونگی آغاز کیهان با همان تفسیر سیاسی که شما میپسندید. وقتی مردم ندانند که چه علم است و چه علم نیست از بین گزینه های موجود آن را برمیگزینند که سادهتر، در دسترستر و خوشایندتراست. اما چرا مردم نمیدانند که علم چیست و مصداقهایش چه هستند؟ چون هیچگاه چنین چیزی چنان که باید آموزش داده نشده است. سواد علمی موضوعی مهجور مانده است. در جامعهای که دغدغههای متولیان آموزش نه توانایی افراد جامعه در مشارکت فعال در بحثهای موجود به عنوان یک شهروند که کسب توانایی پاسخگویی ماشینوار به انواع خاصی از سوالها باشد و دانشآموزان در یک مسابقهی بزرگ اسبدوانی که تنها عدهی اندکی «پیروز» میدان فرض میشوند چگونه میتوان چیزی جز این را انتظار داشت؟
در نوشتههای بعد بیشتر در مورد شرایط موجود، عوامل دخیل در آن و چارهگریهایی ممکن صحبت خواهیم کرد.
ویدیوهای «علم، غیرعلم و شبهعلم» و «ما و شبه علم» را میتوانید در اینجا ببینید:
آلبرت لازلو باراباشی، یک دانشمند شبکه معروفه که اخیرا پروژهای به اسم «علم موفقیت» در دپارتمان «علم شبکه» دانشگاه نورثایسترن شروع کرده. منظور از علم موفقیت، بررسی افراد، شرکتها، کسبوکارها و … به صورت کمی برای رسیدن به تحلیلهای دادهمحور از موفقیت اونهاست. خلاصه که کارشون استفاده از روش علمی برای مطالعه میزان موفقیت افراد یا شرکتها در موضوعات مختلفه. باراباشی تجربیات پژوهشی پروژه علم موفقیت رو در کتاب عامهپسندی به اسم «The Formula: The Universal Laws of Success» منتشر کرده. این نوشته کوتاه، نظر من در مورد این کتابه.
این کتاب بر اساس مجموعهای از پژوهشهای گروه باراباشی در مورد موفقیته و ابتدای کتاب هم موفقیت رو به عنوان یک امر اجتماعی در نظر میگیره. همینطور که از فهرست کتاب مشخصه، در ادامه باراباشی سراغ ۵ قانون کلی در مورد موفقیت میره که هر کدومشون مستند بر تعداد زیادی پژوهشه که میشه بهشون رجوع کرد. توی این کتاب در مورد موفقیت افراد در ورزش، علم، هنر و … صحبت میشه. این کتاب توسط نشر نوین ترجمه شده.
این کتاب چه چیزی نیست؟!
«فرمول» باراباشی نه قرار است کتاب انگیزشی باشد و نه قرار است به شما امید الکی بدهد! کتاب باراباشی یک گزارش دادهمحور علمی است!
تفاوت عمده این کتاب با عمده کتابهایی که در مورد موفقیت تا حالا نوشته شده اینه که این کتاب یک گزارشدادهمحور هست! منظورم اینه که شما ممکنه زندگینامه افراد موفق مثل استیوز جابز یا محمد علی کلی رو بخونید و چون اونها آدمای موفقی هستند دچار این خطا بشین که پس من هم اگر کارهایی که جابز کرد رو بکنم حتما یک مدیر موفق در دنیای استارتاپها میشم یا اگه مثل کلی تمرین کنم حتما تبدیل میشم به قهرمان بوکس دنیا. از طرف دیگه کتابهایی که در مورد موفقیت نوشته میشن معمولا بر اساس نمونههای خاص از افراد یا شرکتهای موفق هستند. اغلب این کتابها به نمونههایی اشاره میکنند که مستقل از کم (ناکافی) بودن تعدادشون برای یک بررسی آماری، هیچ گزارشی هم از افرادی که موفق نشدند تاحالا ارائه نمیکنند. به عنوان مثال، ممکنه در کتابی بعد از یک بحث کوتاه و اشاره به چند شرکت موفق این ایده تجویز بشه که فلان استراتژی شما رو به پیروزی میرسونه بدون اینکه بررسی بشه که این استراتژی تا حالا چند شرکت دیگه رو به خاک سیاه نشونده (نگاه کنید به سوگیری بازماندگی)! هر ادعایی که در این کتاب شده بر اساس مجموعهای از پژوهشهای منتشر شده در مجلاتیه که به عنوان مجلات علمی شناختهشدهن و از فرآیند داوری همتا (peer review) عبور کردن! به همین خاطر به این نتایج میشه تکیه کرد!
علی بندری در پادکست بیپلاس، خلاصه این کتاب رو خیلی شنیدنی تعریف کرده:
این کتاب برای چه کسانی مناسبه؟!
اگر دنبال کتابی میگردین که آدرنالین خونتون رو بالا ببره یا بهتون هیجان بده، قطعا کتاب خوبی نیست! این کتاب شرح مجموعهای از پژوهشهای علمیه که برای مردم به زبان قابل فهم منتشر شده. این کتاب یک کتاب انگیزشی نیست!
اگه دنبال این هستید که با واقعیتها کنار بیاین و دنیا رو همون شکلی که کار میکنه بپذیرید قطعا کتاب خوبیه.
اگر حالتون از کتابهای زرد دنیای موفقیت بهم میخوره چون میفهمید که میخوان سرتون کلاه بذارن تا با فروش این کتابها خودشون پولدار بشن، این کتاب رو بخونید!
اگر فکر میکنید که شانس وجود نداره یا اینکه زندگی کلا شانسی هست، این کتاب بهتون کمک میکنه که دید درستی از مفهوم شانس داشته باشین.
اگر یک دانشجو هستید و براتون مهمه که آینده کار حرفهایتون به چه چیزهایی بستگی داره، حتما این کتاب رو بخونید.
اگر اصحاب هنر و رسانه هستید، اگر دنبال راهاندازی یک کسبوکار نوپا هستید قطعا این کتاب ایدههای خوبی بهتون میده.
اگر مشاور، معلم با مدیر مدرسه هستید و قصد پاک کردن ذهن بچههای مردم از باورهای غلطی که از طریق نسلهای گذشته، همکارهای خودتون و شبکههای اجتماعی بهشون رسیده رو دارید، این کتاب فوقالعادهایه!
پس کتاب رو تقریبا به همه پیشنهاد میکنید؟!
بله! به نظر من کتاب «فرمول: قوانین عمومی موفقیت» نوشته باراباشی کتابیه که خوندنش دستکم برای یک بار پیشنهاد بدی نیست! ویدیو تدتاک باراباشی رو ببینید:
شکی نیست که کتاب حاوی اطلاعات ارزشمندی هست که خوبه حتما عموم جامعه اونا رو بدونند. برای همین اگر این کتاب به فارسی ترجمه بشه، من حتما نسخههای زیادی از این کتاب رو به دوستان و اعضای خونوادهم هدیه خواهم داد. همینطور به دانشجوهای تازه وارد به دانشگاه یا گروهمون.
اما اگر شما با ادبیات علم شبکه آشنا باشید، بهتون توصیه میکنم که به جای دنبال کردن این کتاب، مراجعی که کتاب بهش اشاره میکنه رو مطالعه کنید. این کار چندتا خوبی داره؛ اول اینکه در وقتتون صرفهجویی میشه و دوم اینکه با این دست از پژوهشها آشنا میشید. این کار تمرین خوبیه که ببینید چهطور میشه «موفقیت به عنوان یک مفهوم اجتماعی» رو کمّی کرد و با عدد و رقم و نمودار در موردش حرف زد. از طرف دیگه این کتاب جوری نوشته شده که خودش گواهی باشه بر ادعاهایی که درش هست! وقتی کتابی یک مدل علمی برای موفقیت میده باید تا جایی که قوانین موفقیت اجازه میدن، موفق بشه! به همین خاطر روایتگری کتاب به شکلیه که یکسری یافته علمی نهایتا تبدیل به یک کتاب عامهپسند بشه که با برچسب «پرفروشترین کتاب سال» در موردش بشه تبلیغ کرد! کسایی که باراباشی رو میشناسن منظور منو بهخوبی درک میکنند 😉
خلاصه قبل از هر حرف اضافه بیشتری میتونید این ویدیو رو ببینید و اطلاعات خوبی از این کتاب پیدا کنید:
راستش را بخواهید نوشتن از این مسئله در همین شروع کار، برایم بسیار سخت بهنظر میرسد. حتی نمیدانم باید از کجا شروع کنم. فکر کنم آخر آخرش چیزی بهتر از یک درد دل ساده به روال نق زدنهای معمول از آب در نیاید، اما نق زدن هم گاهی مفید است. دیگر کم کمش این است که آدم خالی میشود. در کمدی الهی دانته میخوانیم که: «ما به دنیا نیامدیم که مانند حیوانات زندگی کنیم، بلکه آمدهایم تا علم و راه حق را دنبال کنیم.» جالب است که ادیبان بسیاری از فردوسی و سعدی و مرحوم شاملوی خودمان گرفته، تا گوته و دانته، همیشه به ضرورت نگرش علمی بشر پرداخته و از آن سخنها گفتهاند. نویسندگان بزرگی هم از راه رسیدهاند و دستاوردهای علمی را جانمایهی کارشان قرار دادهاند و گاه بسیار الهامبخش بودهاند. چه برای کسانی که کار علمی میکنند و چه برای کودکانی که جهان را با نگاه معصومانه و کنجکاوشان جستجو میکنند. فکر میکنم کودکی همهی همنسلان ما و پدرانمان با نام ژول ورن عجیبن شده است. شکار شهاب، بیست هزار فرسنگ زیر دریا، سفر به ماه و یا سفر به مرکز زمین. مهم نبود که کتاب را بخوانید یا کارتون آن را در سیمای کودک شبکه یک نگاه کنید! به هر حال جذب زیبایی داستان و در واقع جذب هیجان سفر به جهانهای ناشناخته میشدید.
حالا اینکه این چه ربطی به عنوان و درد دلهای من دارد، توضیح خواهم داد! از زمان پیدایشمان بر این سیارهی بینظیر، تلاش کردیم بهتر بفهمیم و بیشتر ببینیم. مطالعهی طبیعت نیاز ما بوده و هست. هرچه محیط اطرافمان را بهتر شناختیم، با خطراتش بهتر و بیشتر آشنا شدیم و توانستیم منابعش را به نفع خودمان استخراج کنیم. از طرفی پس از گالیله و نیوتون، ابزار ریاضیات را به طور سیستماتیک برای مطالعهمان بر روی طبیعت استفاده کردهایم. پس از دوران طلایی فیزیک، یعنی اواخر قرن نوزده و قرن بیست، دستاوردهای بزرگی بدست آوردیم که نه تنها عطش ما را برای دانستن ارضا نکرد، بلکه متوجه شدیم چقدر جهان ما عجیبتر و مرموزتر از آن است که تصور میکردیم. حالا با ابزار بینظیر ریاضیات، تجربهی گذشتگان و تلاشی بیوقفه به دنبال پاسخ سوالاتمان در حرکتیم. نظریات کوانتوم و نسبیت، یعنی دو دستاورد مهم و بزرگ ذهن بشر، دریچههایی از صدها سوال پیش رویمان گشودهاند. به لطف پیشرفت تکنولوژی، تا اعماق کیهان را رصد میکنیم، دستسازههایی به سیارات دیگری ازجمله مریخ، زحل و مشتری میفرستیم، ذرات با انرژیهای بالا را بههم برخورد میدهیم و سعی میکنیم نزدیک شویم به لحظات اولیهی آفرینش (مهبانگ). چرا که هنوز میخواهیم جهانمان را بشناسیم. اینکه از کجا آمدهایم؟ چرا وجود داریم؟ جهانمان چه سرنوشتی خواهد داشت؟ ما، این موجودات کوچک، روی سیارهای کوچیک، ساخته شده از اتمهایی که روزی در دل ستارهای در کیهان گرم و کوچکتر از آنچه امروز هست تشکیل شدهاند، به کمک نیروی اندیشه به دنبال پاسخ این پرسشهاییم. پس علم، این نیاز به دانستن ما را تا اینجا پیش آورده است. هنر هم دیگر نیاز مغز بشر را! ببینید چه زیباییهایی به این جهان اضافه کرده. مگر میشود آن همه سمفونی و صدای زیبا، نقاشیهای بینظیر و تابلوهای فرش را ندید؟
اندوه برای چه؟!
خب با این مقدمهی طولانی بیایید برگردیم به موضوع اصلی. از صحبتهای بالا اینطور برداشت میشود که خب پس همه چیز خوب و شاد است. اما نیست! هنر و علم در کنار یکدیگر ترکیب فوقالعادهای تشکیل دادهاند. اغلب ما با جنگ ستارگان خاطره داریم. نبرد بین امپراطوری کهکشان و این جور صحبتهای مهیج. لابد همه هم فیلمهای آدم فضاییها و جنگ دنیاها را دیدهایم و کلی کیف کردهایم که یک عده بیگانه آمدهاند آدمها را نابود کنند و ما برای نجات سیارهمان تلاش میکنیم. خیلی هم قشنگ و خوب و شیرین است که ما، آدمهایی که تا همان دو دقیقه قبل فیلم حتی سر یک بازی فوتبال بدترین ناسزاها را نثار هم میکنیم، چه برسد به مسائل سیاسی و نفت و جنگ و فقر، در این فیلمها یک تنه از جانگذشتگی میکنیم برای نجات سیاره عزیزمان اما در پس ذهنمان میدانیم که فعلا این چیزها هیچ حقیقتی ندارند و صرفا داریم سرگرم میشویم. میدانیم هیچ موجود فضایی تا کنون مشاهده نشده و ناسا کسی را در یخچالهایش در زیر زمین زندانی نکرده و ما مورد حملهی تمدنهای غریب نیستیم که بیایند خورشیدمان را بدزدند و ببرند. برای همین هم روی سخن هم اصلا این قسم فیلمها و کتابها نیست. تازه بماند که شاهکارهایی نظیر «میانستارهای» نولان، به یمن حضور کیپ تورن، از پایهی علمی قویی هم برخوردارند.
درد چیست؟!
درد از آنجا ناشی میشود که عدهای به اسم ادیب، شاعر و یا نویسندهی علمی، به قلمروهایی وارد میشوند که ذرهای تخصص در آنها ندارند. خیلی خوشبینانه میشود فکر کرد که صرفا این زمینههای علمی جذاب هستند و هرکسی دلش میخواهد از سر سادگی دربارهشان نظر دهد و بنویسد. اما متاسفانه کار به همین یک نظر ساده دادن ختم نمیشود. کانالهای تلگرامی، صفحات فیسبوک و اینستاگرام، وبسایتهای متعدد و برخی مکانها در سطح شهر دست به کلاهبرداری علنی و آشکار به نام علم زدهاند، و از این راه بسیار پولدار هم شدهاند. از «اسرار کوانتومی اشرف مخلوقات» صحبت میکنند، «عرفانهای کوانتومی» میسازند و با علم کوانتوم میخواهند افسردگی و روانپریشی را درمان کنند. بستههای درمانی-آموزشی درست کردهاند و ماهیانه حراجهای استثنایی میگذارند. این کار کلاهبرداری و دزدی آشکار است. هرگز علم به چنین قلمروهایی وارد نشده است. این گروهها هرچه هستند و هرکه هستند، قصد و نیتشان تنها فریب و پول درآوردن از راهی کاملا غیر قانونی(؟!) و غیر اخلاقیست. فیزیک کوانتومی حتی برای فیزیکدانها، هنوز پر از سوال و رمز و راز است. استفاده از دستور زبان سنگین علمی برای پول درآوردن و سود جویی چیزی جز شیادی نیست. گروه دیگری هم به قلمرو نسبیت و کیهانشناسی و نجوم تاختهاند و در قرن بیستویکم ادعا میکنند که زمین تخت است. ناسا و تمام کشفیات رصدی به ما دروغ میگویند. اینها همه و همه توطئهی غرب است تا ذهنهای ما را فاسد کند. حالا اینکه چه نفعی دارد یک کمپانی عظیم مانند ناسا عکس و فیلمهای تقلبی بسازد که مغز عدهای را در یک کشور جهانسومی آن سوی جهان فاسد کند بماند. این عزیزان هم ادعا میکنند اصلا ماهوارهای ساخته نشده، جاذبه و نسبیت چرت است، زمین هم تخت است و همه در اشتباه محض هستند
خب این هم یک نوعش است. اما یادمان باشد، برای مطرح کردن خود و یا پرپول کردن جیبهایمان، دست به هر کاری نزنیم. یادمان باشد انسانهای بزرگی قرنها زحمت کشیدهاند. علم میوهای نیست که یک شبه به ثمر رسیده باشد. یادمان باشد برای نفع شخصی، روی چه دستاوردهایی پا میگذاریم. امروز در کشور ما، دانشجویان رشتههای علوم پایه و علوم انسانی، با سختی و مشقت زیاد شبانهروز مطالعه میکنند، بدون داشتن حتی ذرهای امید برای داشتن شغلی با اندک حقوق در آینده. درست نیست با رواج این قسم خزعبلات، تنها امیدشان را با خاک یکسان کنیم. این گروهها از واژگان زیبای علمی استفاده میکنند، اما مطالب غلطی را گسترش میدهند. به همین دلیل، عنوان این نوشته را خرافهی قرن بیستویک گذاشتم. حقیقتا این مطالب با خرافات تفاوت چندانی ندارد. در جوامع خرافهباور با سطح مطالعه و اطلاعات بسیار کم، قطعا کار این انسانها راحتتر و آسودهتر خواهد بود. شدیدا خواندن کتاب «چرندیات پست مدرن» را به شما پیشنهاد میکنم! پیش از اینکه سخن پایانیم را بنویسم، پست اینستاگرامی دکتر فیروز نادری را اینجا به اشتراک میگذارم که بسیار قابل تامل است؛
“Use your Heads — Don’t believe everything you read on Internet, YouTube, Telegram Channel or you hear in Masjed or from your cousin. You are more likely to die in a car crash than be hit by an asteroid on Feb 2019. HAARP is not the cause of Earthquakes in Iran or elsewhere. And, Moon landing was not faked and Earth is not flat and saints don’t live in wells.“
و اما سخن پایانی
میشود به جای باور هر مزخرفی از جانب گروههای معلومالحال، به کتابفروشیها رفت و کتابهای علمی معتبر و خوبی که برای فهم عموم نوشته شده است را تهیه کرد. حتی میشود همان کتابها را به صورت الکترونیکی هم تهیه کرد و از مطالعهشان روی تبلت و گوشی هم لذت برد. میشود مجلات علمی مانند نجوم و دانشمند و غیره را خرید و مطالعه کرد، تا هم از چنین موسسات علمی حمایت شود، هم اطلاعات معتبر علمی دریافت کرد. میشود در سمینارها و سخنرانیهایی که هر هفته در گوشه و کنار شهر برگزار میشود استفاده کرد و … . امروز عصر ارتباطات است. پس بیایید اطلاعات معتبر و دقیق بگیریم، تفکر کنیم و از هر لحظه برای یادگیری استفاده کنیم. قطعا نتیجه برای خودمان، فرزندانمان و آیندهی مملکتمان درخشانتر خواهد بود تا برای «عرفان کوانتومی» و «اسرار اشرف مخلوقات» و «زمین تخت گرایان». کشور ما قربانی قرنها خرافه است. بیایید با مطالعه، جلوی رشد این سرطان فکر را بگیریم. این بار هم به جای پایان دادن به نوشتهام با جملهای از هاوکینگ، فاینمن، اینشتین و یا نیوتون، به نظرم خیلی بهتر است مخلص کلام را با این بیت فردوسی بیان کنم و این نقنامه و درددل را تمام کنم:
ز دانش بِه اندر جهان هیچ نیست/ تن مرده و جانِ نادان یکیست