توی این پست میخوام مقداری درمورد مفهوم «انتقال به سرخ» و انواعش توضیح بدم. انتقال به سرخ یا «Redshift» مفهومیه که به کمک اون تونستیم دریچهای از کهکشان راه شیری خودمون به باغ وحشی از کهکشانها و ساختارهای بزرگ مقیاس کیهانی باز کنیم. به کمک این پدیده، از حدود صد سال پیش، متوجه شدیم که کیهان، فقط محدود به کهکشان راه شیری نیست و بیش از پیش بهاصل کوپرنیکی معتقد شدیم.
حتما دقت کردید وقتی یه ماشین یا موتوری با سرعت از جلوتون رد میشه، صداش تغییر میکنه؛ همینطور که نزدیکتر میشه صداش زیرتر و وقتی عبور میکنه و دور میشه صداش کمی بمتر میشه. کمی اگر دقیقتر صحبت کنیم این اتفاق، به ترتیب، به معنی طول موجهای کوتاهتر و بلندتر هست. به این پدیده،اثر داپلر میگن. خب حالا چرا این اتفاق میفته؟(دقت کنید که راننده اتومبیل تغییری توی صدا احساس نمیکنه!) احتمالا این وسط یا اتفاقی برای صوتی که به ما میرسه میفته یا اینکه برای خود ما! خداروشکر مشکل از ما و سیستم شنواییمون نیست که بگیم دچار کجشنوایی شدیم! داستان به اینجا برمیگرده که منبع تولید موج صوتی نسبت به ما در حال حرکت هست؛ بنابراین همینطور که اتومبیل از ما دورتر میشه، هر قله(دره) متوالی، از جایی دورتر از ما، نسبت به موج قبلی منتشر میشه و یه خرده زمان بیشتری میبره تا به ما برسه. با فرض اینکهسرعت موج صوتی ثابت هست، پس فاصله بین قلهها (درهها) هم باید بیشتر باشه؛ یعنی طول موج بیشتر میشه (معادل فرکانس کمتر). وقتی که منبع صوت درحال نزدیک شدن هست، دقیقا عکس این اتفاق میفته و طول موج برای «ما» که ناظر هستیم تغییر میکنه و کوتاهتر میشه.
توجه کنید که اینجا مسأله، انتخابچارچوب مرجع هست. یعنی اگه ما که وایستادیم هم مثلا درحال شیپور زدن باشیم(به دلایلی نامعلوم! ؛)) اتومبیل در حال عبور، همین تغییر در فرکانس رو حس میکنه. بنابراین اثر داپلر بهدلیل حرکت نسبی بین منبع صوت و ناظر اتفاق میفته.
اثر داپلر
در ۱۸۴۲ میلادی، جناب آقایداپلر برای اولین بار این توجیه فیزیکی رو برای این پدیده ارائه داد و ادعا کرد که این پدیده برای هر نوع موجی درسته و مشخصا پیشنهاد داد که رنگهای مختلف ستارهها، بهخاطر حرکتی هستش که نسبت به ما دارن (البته خیلی زود معلوم شد کهرنگ ستارهها، فقط به دمای سطحی اونها بستگی داره و نه حرکتشون نسبت به زمین). شش سال بعد، جنابفیزو به این نکته اشاره کرد که جابهجایی که در خطوط طیفی ستارهها مشاهده میشه، بهدلیل اثر داپلر هست. به همین خاطر بعضی مواقع به این اثر، «اثر داپلر-فیزو» هم میگن. برای اینکه بحث رو ادامه بدیم، اجازه بدید اول توی یه قسمت پرانتزطوری، مختصرا درمورد طیفها صحبت کنیم تا موضوع روشن بشه.
منظور از طیف یه ستاره چیه؟
چگونگی شکلگیری انواع طیفها (طیف پیوسته، جذبی و گسیلی)
اگه یه منشور رو جلوی نور خورشید بگیرید، رنگین کمانی در طول موجهای مرئی تشکیل میشه که بهشطیف پیوسته میگن. حالا فرض کنید که گاز سردی از ماده خاصی رو بر سر راه این نور قرار بدید. وقتی نور به اتمهای گاز سرد برخورد میکنه، توی بعضی از طول موجهای خاص که تابعی از اختلاف انرژی بین ترازهای الکترونهای برانگیخته شده هست، جذب میشه. بنابراین توی طیف جدید، چند خط تیره در طول موجهای مختلف وجود داره. به این طیف، «طیف جذبی» میگن. اینبار فرض کنید که این گاز رو داغش بکنیم. دقیقا توی طول موجهایی که توی حالت قبل جذب اتفاق افتاده بود، اینبار گسیل نور داریم؛ توی این حالت، وقتی الکترونهای برانگیخته از ترازهای انرژی بالاتر به ترازهای انرژی پایینتر گذار میکنن، نوری گسیل میشه که طول موجش، متناسب با اختلاف انرژی تراز ابتدایی و انتهایی هست. این بار طیف، فقط شامل چند خط روشن در طول موجهای مختلف هست و بهش «طیف گسیلی» میگن. نکتهای که وجود داره اینه که عناصر مختلف دقیقا توی طول موجهای مشخصی جذب یا گسیل دارن. بهعبارت دیگه هر عنصر، طیف منحصر به فرد خودش رو داره. بنابراین با دیدن طیف یه ستاره، میشه فهمید که چه عناصری در جوّش وجود دارن.
همونطور که اشاره شد، طیف عناصر مختلف دارای خطوط طیفی در طول موجهای مشخصی هستن. وقتی که ستارهای نسبت به ما در حال حرکت باشه، خطوط طیفی که مربوط به عناصر مختلف شناخته شده هست کمی جابجا میشن؛ اگه ستاره در حال دور شدن از ما باشه، خطوط طیفی به سمت طول موجهای بلندتر (انتقال به سرخ) و اگه در حال نزدیک شدن باشه، به سمت طول موجهای کوتاهتر جابجا میشن(انتقال به آبی).
جدول تناوبی طیفها
انواع انتقال به سرخ
ما سه نوع انتقال به سرخ برای نور داریم:داپلر نسبیتی، کیهانی وگرانشی. اساس همهشون همون انتخاب چارچوب مرجع و تأخیر (تسریع) زمانی بین قلههای متوالی موج هست که منجر به انتقال به سرخ(آبی) خطوط طیفی میشه. اما منشأ اون میتونه علتهای مختلفی داشته باشه.
داپلر نسبیتی
تا اینجا توضیحاتی که در مورد انتقال به سرخ دادیم مربوط به این نوع هست. یعنی سرعت نسبی منبع نور و ناظر باعث این اثر میشه. هر چی این سرعت نسبت به ناظر بیشتر باشه، مقدار انتقال به سرخ و جابجایی در طیف بیشتره. از روی مقدار جابهجایی خطوط طیفی میشه سرعت منبع نور رو بدست آورد.وستو اسلیفر در ۱۹۱۲ میلادی، سرعت چندتا از سحابیها رو با این روش اندازه گرفت و دید که سرعتشون خیلی بیشتر از اجرام معمولی دیگه هستش که قبلا رصد کرده بودن. هرچند تا اون زمان، فرضیاتی مطرح شده بودن که احتمالا کهکشانهای دیگه ای بیرون از کهکشان راه شیری وجود دارن، اما شاهدی برای این موضوع وجود نداشت. چند سال بعدادوین هابل، فاصله این سحابیها رو اندازه گرفت و متوجه شد که اینها در واقع کهکشانهایی بیرون از کهکشان راه شیری هستن. (الآن میدونیم که حدود ۱۰۰ میلیارد کهکشان دیگه توی کیهانمون وجود داره، تقریبا اندازه تعداد ستارههای داخل کهکشان خودمون!) بنابراین این اثر، ابزار قدرتمندی رو در اختیارمون قرار میده که ما باهاش میتونیم سرعت اجرام سماوی رو اندازه بگیریم.
انتقال به سرخ کیهانی
انبساط عالم باعث دورشدن کهکشانها از همدیگه و درنتیجه انتقال بهسرخ در مقیاسهای مکانی بزرگ میشن
سال ۱۹۲۹، هابل نمودار سرعت بر حسب فاصله رو برای تعدادی از کهکشانها رسم کرد و نتیجه گرفت که هرچقدر اونا دورتر هستن با سرعت بیشتری درحال دور شدن از ما هستن (قانون هابل) و این یعنی جهان در حال انبساطه. این کشف، تأییدی بود برای حلی که چند سال قبلتر، از معادلات میدان انیشتین بهدست اومده بود که الآن معروف بهمعادلات فریدمان هست. پس بنابراین چون جهان درحال انبساطه یا به بیان بهتر، فضا-زمان داره منبسط میشه، کهکشانها نسبت به ما در حال حرکتند و چون همهشون دارن از ما دور میشن بنابراین در خطوط طیفیشون انتقال به سرخ مشاهده میشه. منشأ این انتقال به سرخ انبساط کیهانه. بههمینخاطر به اون انتقال به سرخ کیهانی گفته میشه.
اما از کجا تشخیص بدیم که جابجایی طیفی بهخاطر انبساط کیهان هست یاحرکت مشخصه خود منبع نور؟ خب نکتهای که وجود داره اینه که انبساط کیهانی رو توی فواصل نزدیک نمیشه دید. عملا انتقال به سرخ از حدود فاصله چندین هزار سال نوری به بعد قابل ملاحظه هست. برای ستارهای که داخل کهکشانی با این فاصله قرار داره، قسمتی از انتقال به سرخش مربوط به حرکت موضعی خودش هست (اثر داپلر نسبیتی) و قسمتیش هم مربوط به انبساط فضا-زمان (انتقال به سرخ کیهانی). اما از اونجایی که سازوکار این دو تا با هم متفاوت هست، میشه انتقال به سرخ کیهانی رو از مدل کیهانشناسی که درنظر گرفتیم بدست بیاریم و از قسمت مربوط به حرکت مشخصه ستاره تفکیک کنیم.
از اونجایی که کیهانشناسها با فواصل خیلی زیاد سروکار دارن، کهکشانها رو عملا یک نقطه در نظر میگیرن (بدون اعتنا به اتفاقاتی که داخل کهکشانها داره میفته و ستارهها و سیارات و احتمالا موجوداتی که دارن اونجا زندگی میکنن!) و بهجای استفاده از واحدهایی مثل سال نوری یاپارسک برای گفتن فاصلهها، معمولا از انتقال به سرخ(رِد شیفت) استفاده میکنن. انتقال به سرخهای بزرگتر، یعنی فواصل دورتر از نظر مکانی و هم از نظر زمانی! چون نور اجرام دورتر، بیشتر طول میکشه تا به ما برسه. پس هر چی فواصل دورتری رو توی عالم رصد بکنیم، درواقع داریم خاطرات قدیمیتری از عالم رو مرور میکنیم؛ قدیمیترین تصویر عالم، مربوط بهتابش زمینه کیهانی، با رِدشیفت ۱۰۸۹ هست.
انتقال به سرخ گرانشی
گرانش میتونه باعث تأخیر زمانی و درنتیجه اثر انتقال به سرخ گرانشی بشه
طبق نظریه نسبیت عام انیشتین، ماده یا انرژی میتونه فضا-زمان اطرافش رو خمیده کنه و از این طریق گرانش کنه. نوری که از داخل یه چاه پتانسیل گرانشی، مثلا از سطح یه ستاره، بهسمت بیرون در حال حرکته، با تأخیر زمانی همراهه. درنتیجه توی طیفش انتقال به سرخ دیده میشه. هرچقدر گرانش اون جسم بیشتر باشه، این انتقال بیشتر هست. مثلا در اطراف ستارههای نوترونی و سیاهچالهها که بسیار پرجرم هستن، این اثر رو میشه دید.
خلاصه اینکه انتقال به سرخ مفهوم بسیار مهم و کاربردی برای فهم ما از عالم پیرامونمون هست. راستی انتقال به سرخ یه کاربرد دیگهای هم داره. از اون تویدوربینای کنترل سرعت هم استفاده میشه که احتمالا خاطرات خوبی باهاش دارید! :)) جا داره این پست رو با یادی از همه گذشتگان راه علم به پایان ببریم. روحشان شاد!
در سال ۱۹۲۹ ادوین هابل، با کشف جنجالی که انجام داد، درک بشر از جهان پیرامونش را دستخوش تغییراتی اساسی کرد. در قرن نوزدهم میلادی، اخترشناسان اجرام سماوی را بسته به اینکه به نظر، شبیه نقطه میرسند یا لکهای محو و یا در حال حرکت هستند یا ساکن، به چهار دسته تقسیم و نامگذاری میکردند:
متحرک
ساکن
لکهی محو
دنبالهدار
سحابی
نقطهای
سیاره
ستاره
در آن زمان تصوری از کهکشانهای دیگر نبود و همهی جهان قابل مشاهده، محدود به کهکشان راه شیری میشد. در این دستهبندی، کهکشانهای امروزی نیز جزو سحابیها بهشمار آمدهاند.
در سال ۱۹۱۲ میلادی، وِستو اسلیفرکه در پی کشف مواد تشکیل دهندهی چندی از درخشانترین سحابیهای مارپیچیبهوسیلهی طیفسنجیبود، متوجه انتقال در طیف این اجرام شد. این انتقال مربوط به اثر دوپلربوده و بدین معنی است که جسم مورد نظر نسبت به ناظر در حال حرکت است. اگر این انتقال به سمت طول موجهای بلندتر باشد، به آن «انتقال به سرخ»گفته میشود و جسم در حال دور شدن است. بالعکس، اگر انتقال طیف به سمت طول موجهای کوتاهتر باشد، «انتقال به آبی»گفته میشود و جسم در حال نزدیک شدن به ناظر است. از میزان این جابجایی میتوان به سرعت جسم پی برد. اسلیفر با محاسبهی سرعت این سحابیهای مارپیچی دریافت که آنها با سرعتی بسیار بیشتر از سرعت ستارگانی که قبلا اندازهگیری شده بود در حال حرکت بوده و اغلب آنها، در حال دور شدن از ما هستند.
در سال ۱۹۲۳ میلادی، ادوین هابل، ستارهشناس آمریکایی، با استفاده از تلسکوپ ۲٫۵ متری هوکر در رصدخانهی ویلسن، متغیرهای قیفاووسی واقع در چندین سحابی مارپیچی که از آن جمله سحابی آندرومدا بود را مورد بررسی قرار داد. (متغیرهای قیفاووسی نوعی از ستارگان متغیر هستند که میتوان با دانستن دوره تناوب درخشندگیشان، فاصلهی آنها تا زمین را محاسبه کرد.) هابل دریافت که این فواصل خیلی بیشتر از آنست که بتوانند درون کهکشان راه شیری باشند. درواقع این کشف، اثباتی بود برای این موضوع که کهکشان ما با تمام شکوهش تنها یکی از کهکشانهای سرگردان در هستی است.
نمودار سرعت برحسب فاصله. Copyright 1929, The Huntington Library, Art Collections and Botanical Gardens
دو سال بعد، وی با کمک داده های اسلیفر، نمودار سرعت بر حسب فاصلهی کهکشانها را رسم کرد و به نتیجهای شگفتانگیز رسید: سرعت با فاصله، رابطهای خطی و مستقیم دارد(قانون هابل)؛ درواقع کهکشانها هرچه دورتر باشند با سرعت بیشتری از ما دور میشوند و این یعنی جهان در حال انبساط است!
ضریب تناسبی که در قانون هابل وجود دارد، معروف به ثابت هابل یا به بیانی بهتر، پارامتر هابل است. این کمیت جزو مهمترین پارامترهای کیهانشناسی است که برای تعیین نرخ انبساط جهان و ویژگیهای اساسی تحول کیهان نقش ایفا میکند. امروزه نیز دانشمندان به دنبال افزایش دقت آزمایشها برای اندازهگیری پارامتر هابل هستند تا بتوانند مدلهای کیهانشناسی را بهتر ارزیابی کنند. به عنوان مثال، در ماه ژانویهی امسال، دانشمندان ناسا و اسا(ESA) اعلام کردند که طبق مشاهدات تلسکوپ فضایی هابل، کیهان با سرعتی ٪۵ تا ۹٪ بیشتر از چیزی که انتظار میرفت در حال انبساط است.
در سال ۱۶۸۷ میلادی، آیزاک نیوتن، در کتاب معروف خود موسوم به “اصول ریاضی فلسفه طبیعی” برای اولین بار بطور مشخص اصل کیهانشناسی را مطرح کرد. طبق این اصل، جهان همگنو همسانگرداست؛ به این معنی که اولا جهان در همهی جهات یکسان است(همسانگرد). ثانیا برای هر نقطهای در جهان این ویژگی صدق میکند(همگن). در واقع این اصل مبین دیدگاه جهانبینی کوپرنیکی است که ما در عالم، حداقل بطور متوسط، هیچ جایگاه خاصی نداریم. امروزه با استفاده از مشاهدات رصدی، علیالخصوص تابش زمینه کیهانی، میدانیم که این اصل برای مقیاسهای به اندازه کافی بزرگ، کاملا صادق است.
توصیف انبساط. نگاره از goo.gl/kPQJSA
شاید قانون هابل به نظر با اصل کیهانشناسی در تضاد باشد؛ چرا که همه کهکشانها در حال دور شدن از ما هستند و گویی که ما در مرکز جهان قرار داریم. در پاسخ باید گفت که انبساط کیهان نه تنها برای ما، بلکه برای هر نقطه دیگری در جهان اتفاق میافتد. برای روشن شدن موضوع، بادکنکی را در نظر بگیرید که مورچه هایی روی آن در حال حرکت هستند. اگر این بادکنک را باد کنیم، هر کدام از مورچه ها اینطور احساس میکند که مابقی مورچهها در حال دور شدن از آن هستند. با بیشتر شدن فاصلهی مورچهها از یکدیگر، اثر انبساط بادکنک بیشتر شده و با سرعت بیشتری از یکدیگر دور میشوند.
در سال ۱۹۸۸ میلادی، دو تیم تحقیقاتی که بهطور همزمان در حال مطالعه بر روی انتقال به سرخِ ابرنواخترهای نوع Ia بودند، به کشفی بزرگ دست یافتند. (ابرنواخترهای نوع Ia نوع خاصی از ابرنواخترها هستند که برای تعیین فواصل کیهانی تا چند صد مگا پارسک مورد استفاده قرار میگیرند). آنها هر یک بطور مستقل دریافتند که کیهان، در حال انبساط شتابداراست. درواقع نهتنها عالم در حال منبسط شدن است، بلکه سرعت این انبساط نیز در حال افزایش است. به خاطر این کشف بزرگ، جایزه نوبل فیزیک سال ۲۰۱۱ بهصورت مشترک به سه نفر از نمایندگان این پروژه، به نامهای آدام ریس، سل پرلموتر و برایان اشمیت، داده شد.
مدل لامبدا-سی دی ام. نگاره از ویکیپدیا
تا قبل از کشف این موضوع، کیهانشناسان تصور میکردند که انبساط جهان کند شونده بوده و رفته رفته از سرعت انبساط کاسته میشود تا سرانجام به سمت صفر میل کند. برای جهانی با انبساط تندشونده در چارچوب نظریه نسبیت عام، میتوان به وسیله یک مقدار مثبت از ثابت کیهانشناسی که معادل با انرژی خلا مثبت یا همان انرژی تاریک است، آن را توصیف کرد. این مدل موسوم به «مدل لاندا سی دی ام» میباشد. البته مدلهای دیگری نیز میتوان در نظر گرفت. با این وجود، این مدل بهدلیل همخوانی با دادهها، تاکنون با اقبال بیشتری روبرو بوده است.
در این مقاله سعی شده است تا با مروری کوتاه بر سیر تاریخی کیهانشناسی نوین، گوشهای از تلاشهای کیهان شناسان و فیزیکدانان، برای ارایهی توصیفی از تحول کیهان، نمایش داده شود.
به یاد آنان که راه را هموار ساختند…
آلبرت آینشتین – نگاره از ویکیپدیا
در سال ۱۹۱۵ میلادی، آلبرت انیشتین با ارایه نظریهی نسبیت عام، فصلی تازه در علم کیهانشناسی رقم زد و در واقع کیهانشناسی مدرن را پایهریزی نمود. در آن زمان انیشتین بر این باور بود که عمر کیهان بینهایت است و جهان در طول زمان تغییری نمیکند. این درحالی است که جوابهای معادلات نسبیت عام، جهانی را توصیف میکردند که در حال تحول بود. بدین ترتیب انیشتین در مقالهاش در سال ۱۹۱۷ میلادی، برای توصیف جهان ایستای خود، با فرض برقراری اصل کیهانشناسی، عددی ثابت به نام «ثابت کیهانشناسی» را در معادلات خود وارد کرد تا این اثر را خنثی کند. طبق اصل کیهانشناسی، جهان در مقیاسهای بهاندازه کافی بزرگ، همگن و همسانگرد (در همه جهات یکسان) است. البته بعدها با کشف انبساط کیهان، انیشتین اضافه کردن این ثابت در معادلاتش را بزرگترین اشتباهش خواند.
در همان سال، ویلیام دو سیتر جواب دیگری از معادلات را برای جهانی با فضای غیر تخت و خالی از ماده اما شامل ثابت کیهانشناسی، ارایه داد. اگرچه ممکن است این مدل غیر واقعی و بیاهمیت بهنظر بیاید، اما جالب است بدانید که امروزه این مدل در نظریه تورم که مربوط به کیهان آغازین است، نقشی اساسی ایفا میکند. در مدل دوسیتر جهان بهصورت نمایی منبسط می شود.
چگونگی انتقال به سرخ و آبی بسته به (بهترتیب) دور یا نزدیک شدن منبع. نگاره از ویکیپدیا
الکساندر فریدمان (۱۸۸۸-۱۹۲۵)، ریاضیدان و فیزیکدان روسی، در سال ۱۹۲۲ میلادی، مدل دیگری ارایه داد که در واقع میتوان آن را حد وسطی از مدل انیشتین و مدل دوسیتر دانست. اگرچه این مدل در آن زمان چندان مورد اقبال واقع نشد، اما پنج سال بعد در حالی که فریدمان از دنیا رفته بود، این جواب ها توسط ژرژ لومتر، کشیش و فیزیکدان بلژیکی، بطور مستقل بهدست آمدند. وی تلاش کرد تا پیشبینیهای این مدل مبنی بر انبساط کیهان را با نتایج رصدی که به تازگی انجام گرفته بود، مرتبط سازد. این مشاهدات حاکی از آن بود که در طیف کهکشانهای دوردست، اثری موسوم به «انتقال به سرخ» دیده میشود که میتوان آن را در نتیجهی دور شدن کهکشانها و در واقع انبساط کیهان دانست. البته فردی به نام فریتس تسوئیکی نظر دیگری داشت. وی مدلی موسوم به «نور خسته» را پیشنهاد داد که در آن ادعا میشد که نور به دلیل برهمکنش با موادی که بر سر راهش هستند، مقداری از انرژی خود را از دست میدهد و طول موجش افزایش مییابد. بنابراین طیف کهکشانهای دور دست به سمت طول موجهای بلندتر منتقل میشود. امروزه میدانیم که این مدل با داده های رصدی مغایرت داشته و فاقد اعتبار است.
در سال ۱۹۳۱ لومتر مقالهای منتشر کرد که در آن ادعا شده بود که در مدل فریدمان، کیهان باید از یک حالت اولیه تکامل پیدا کرده باشد که شامل مقدار بسیار زیادی از پروتونها، الکترونها و ذرات آلفا بوده است که همگی با چگالی از مرتبهی هستهی اتم در کنار یکدیگر قرار داشتهاند. وی این حالت را «اتم قدیم: Primaeval Atom» نامید. لومتر را میتوان در واقع پدر نظریه مهبانگ دانست. عبارت «مهبانگ» را اولین بار فرد هویل در سال ۱۹۴۹ میلادی، هنگامیکه در یک برنامهی رادیویی بیبیسی در مورد این مدل صحبت میکرد، به حالت طعنه آمیزی بکار برد. اما این تعبیر خیلی زود رایج شده و مورد استفاده قرار گرفت.
گیرندهای که پنزیاس و ویلسون با آن تابش زمینه کیهانی را کشف کردند. نگاره از ویکیپدیا
یکی از مباحث داغی که در سال های ۱۹۴۰ میلادی وجود داشت، موضوع منشأ عناصر شیمیایی بود. در سال ۱۹۴۶ جرج گاموف، فیزیکدان هستهای، با الگوگیری از نظرات لومتر مقالهای منتشر کرد مبنی بر اینکه فازهای اولیهی مدل فریدمان میتوانند محتملترین مکان برای هستهسازی عناصر شیمیایی باشند. گاموف ادعا کرد که اگر در مدل فریدمان به عقب برگردیم میتوانیم به نقطهای به اندازهی کافی چگال و پر انرژی برسیم که در آن فرآیندهایی غیر تعادلی مربوط به هسته سازی امکانپذیر باشند. در همان سال رالف آلفر، دانشجوی گاموف، نیز به او پیوست تا روی محصولات ناشی از این هستهسازی کار کند. دو سال بعد گاموف و آلفر به همراه هانس بیته، مقالهای منتشر کردند و در آن به جزییات موضوع پرداختند. اهمیت این مقاله بر این بود که نشان داد اگر عناصر طبیعی منشأیی کیهانی داشته باشند، نیاز به فازی بسیار داغ و چگال در کیهان اولیه ضروری خواهد بود. در همان سال آلفر و رابرت هرمان محاسبات را دقیقتر کرده و این بار تحولات کیهان اولیهای که در حال انبساط بود هم در نظر گرفتند و به نتیجهای جالب و مهم رسیدند؛ بقایای سرد شدهی فازهای داغ اولیه، هنوز هم باید در کیهان امروزی وجود داشته باشند. آنها دمای این بقایا را در حدود پنج کلوین پیشبینی کردند. امروزه این بقایا با عنوان «تابش پس زمینه کیهانی» شناخته میشوند.
طبق محاسباتی که توسط آلفر و هرمان انجام شد، در دوران هستهسازی حدود ۲۵٪ از اتمهای هیدروژن اولیه به اتم هلیوم تبدیل شده و تنها مقدار بسیار ناچیزی (حدود ۰/۰۰۰۰۱٪ )، تبدیل به اتمهای عناصر سنگینتر شدند. این درحالی بود که مشاهدات نشان میدادند که مقدار عناصر سنگین در جهان، خیلی بیشتر از مقدار پیش بینی شده است. بدین ترتیب نظریه مهبانگ با مشکل بزرگی برای توجیه میزان اتمهای سنگین روبرو بود. (البته چند سال بعد معلوم شد که عناصر سنگینی مانند کربن، اکسیژن و آهن، در دل ستارگان پرجرم و انفجارهای ابرنواختری تولید میشوند.) این موضوع موجب شد تا در سال ۱۹۴۸ میلادی، فرد هویل، توماس گلد و هرمان بوندی، «نظریه حالت پایدار» را بهعنوان جایگزینی برای مدل مهبانگ ارائه دهند. در این نظریه ادعا شده است که جهان، هم در فضا و هم در زمان، همگن و همسانگرد است.(اصل کیهانشناسی کامل) در واقع جهان، همواره به همین شکل و شمایل امروزی وجود داشته است.
«به یک معنا، شاید بهتوان گفت که نظریه حالت پایدار در شبی شروع شد که بوندی، گلد و من، مشتری یکی از سینماها در کمبریج شدیم. اگر درست خاطرم باشد، اسم فیلم «مرگ تاریکی» بود؛ فیلم دنبالهای از چهار داستان از ارواح بود که همانطور که چند تن از شخصیتها در فیلم میگفتند، به نظر میرسید که ربطی میانشان نباشد اما با یک ویژگی جالب که انتهای داستان چهارم به طرز غیرمنتظرهای به ابتدای داستان اول مربوط بود. در نتیجه بهموجب آن، پتانسیل برای یک چرخهی بی پایان وجود داشت. وقتی آن شب سه نفرمان به اتاقهای بوندی در دانشگاه ترینیتی برگشتیم، ناگهان گلد گفت: چه میشود اگر عالم نیز شبیه این باشد!؟ شاید اینطور تصور شود که حالتهای بدون تغییر، لزوما ساکن و راکد هستند. کاری که فیلم داستان ارواح برای ما انجام داد این بود که خیلی سریع این تصور اشتباه را از هر سه نفرمان برطرف کرد. میتوان حالتهای بدون تغییری داشت که پویا باشند. مانند یک رودخانهی آرام در حال جریان. عالم باید پویا باشد؛ چرا که قانون انتقال به سرخ هابل این را اثبات میکند… از اینجا میتوان به سادگی دریافت که نیاز است که خلق پیوستهی ماده وجود داشته باشد.»
هویل نرخ خلق ماده را یک ذره در سانتی متر مکعب در هر ۳۰۰۰۰۰ سال، بهدست آورد. برخلاف بوندی و گلد که رهیافتی فلسفی به نظریه حالت پایدار داشتند، هویل فرضیه خود را از دیدگاه نظریهی میدان بنا نهاد و میدانی به نام «میدان سی: C-Field» را برای خلق ماده در نظر گرفت. این نظریه در همان سال نخست توانست نظر بسیاری از ستارهشناسان و حتی مردم عامه را به خود جلب کند. نظریه حالت پایدار از آنجایی برای ستاره شناسان دارای اهمیت بود که میتوانست توضیح جایگزینی از منشأ عناصر ارایه دهد.
این نگاره، نمایشی هنری از انبساط متریک فضاست که در آن فضا (که شامل قسمتهای فرضی غیرقابل مشاهده جهان هم هست) را در هر لحظه از زمان را میتوان با برشی قرصی از نمودار نمایش داد. توجه کنید که در سمت چپ شکل میتوانید انبساط دراماتیک فضا در دوره تورمی را ببینید. نگاره از ویکیپدیا
تا مدتی، کیهانشناسان به دو گروه که هریک طرفدار یکی از نظریههای حالت پایدار یا مهبانگ بودند، تقسیم شده بودند. تا آنکه شواهد رصدیای مانند «شمارش منابع رادیویی: the Counts of Radio Sources»، بر اعتبار نظریه مهبانگ افزود و سرانجام در سال ۱۹۶۵ میلادی هنگامیکه آرنو پنزیاس و رابرت ویلسون بر روی امواج رادیویی کار میکردند، توانستند به طور کاملا اتفاقی، تابش زمینه کیهانی که از پیش بینیهای مهم نظریه مهبانگ بود را کشف کنند. در واقع این کشف، مهر تأییدی بود بر نظریه مهبانگ که موجب شد تا این نظریه به عنوان نظریهای مورد توافق همگان در بیاد.
البته نظریه مهبانگ قادر نبود تا به بعضی از سوالات اساسی مانند مسئلهی افق یا مسئلهی تخت بودن جهان و یا مسئله تکقطبیهای مغناطیسی پاسخ بدهد. به همین خاطر در سال ۱۹۸۱ میلادی، آلن گوت، با معرفی مدلی موسوم به «مدل تورم» توانست پاسخگوی این سوالات باشد. مدل تورم ادعا میکند که کیهان در بازهی زمانی بین۱۰−۳۶ تا حدود ۱۰−۳۲ثانیه بعد از نقطهی تکینگی اولیه، دستخوش انبساطی با نرخ نمایی شده است! امروزه با استفاده از ابزارهای دقیق رصدی میتوانیم شواهدی دال بر وجود دوران تورم را به ویژه در تابش زمینهی کیهانی مشاهده کنیم.
پیشرفت های رصدی و همچنین پیشرفتهایی که از لحاظ نظری در زمینه رشد ساختارهای بزرگ مقیاس در اواخر قرن بیستم میلادی صورت گرفت، منجر به نتایج زیر شد:
اولا احتمالا بهمقدار نسبتا قابل توجهی مادهی تاریک غیر نسبیتی (مادهی تاریک سرد) وجود دارد.
ثانیا باید یک ثابت کیهانشناسی غیر صفر (لامبدا) وجود داشته باشد.
سرانجام این نتایج موجب شد تا مدل لامبدا سیدیام: ΛCDM Model، در سال ۱۹۹۵، توسط جرمی اوستریکر و پائول استینهاردت پیشنهاد شود. چهار سال بعد، با کشف اینکه جهان به صورت شتابدار در حال انبساط است، این مدل به عنوان مدل پیشرو مورد توجه قرار گرفته و خیلی زود توسط مشاهدات دیگر نیز تأیید شد.
یادمه زمانی بچههایی که میخواستند برند رشتهی هنر (دوم دبیرستان زمان ما، نظام یکمی قدیم!) معمولا از طرف خانواده نهی میشدند، چون که رشته ریاضی-فیزیک و علوم تجربی گزینههای نزدیکتری هستند برای «یه چیزی شدن» تا هنر. خونوادهها و مدارس کاملا مزدورانه سعی میکردند دانشآموز بیچاره رو متقاعد کنند که وارد رشتههای ریاضی و تجربی بشه چون که آینده بهتری در انتظارش خواهد بود! توجیه اکثر خونوادهها هم این بود: «درسته که به موسیقی علاقهداری ولی برای اینکه بتونی کار گیر بیاری بهتره بری درس مهندسی بخونی (مثلا!) و اینکه تو میتونی در کنار ریاضی و فیزیک خوندن (توی مدرسه و بعد دانشگاه) ، موسیقی هم یاد بگیری ولی نمیتونی بری رشتهی هنر و بعد در کنارش ریاضی یا فیزیک یاد بگیری که!» مسئله این بود که انگار با رفتن به موسسهای که موسیقی تدریس میکرد، یادگیری موسیقی امکانپذیر بود در حالی که خارج از محیط مدرسه و دانشگاه یادگیری ریاضی و فیزیک خیر. به نظر من این توجیهها یکی از بدترین انتقامهایی بود که نظام آموزشی بیمار ما از علم گرفت. امیدوارم این طرز تفکر امروز از بین رفته باشه چون که امروز واقعا میشه دانشگاه نرفت ولی ریاضی و فیزیک یادگرفت!
توی این پست قصد دارم نشون بدم که تمام دروسی که یک دانشجوی کارشناسی فیزیک میگذرونه رو بدون رفتن به دانشگاه میشه گذروند، حتی با کیفیت بالاتر! امروز با وجودآموزش آنلایناین امکان هست که شما توی خونتون، زیر کولر و با بیژامه بشیند و مکانیک کوانتومی یا الکترومغناطیس یادبگیرید، اون هم از بهترین اساتید بهترین دانشگاههای دنیا!
دانشگاههای معتبر جهان که کلاسهای درس خود را رایگان از طریق وب منتشر میکنند.
دروس دانشجوهای فیزیک به سه دستهی: ۱) دروس پایه ۲) دروس تخصصی ۳) دروس انتخابی تقسیم میشند که من سعی میکنم تا اونجایی که یادم هست لینک کورس(دوره)هایی که مرتبط با هر درس هست رو بذارم.
در ضمن، ممکنه من یکسری از درسها و کورسها رو از قلم انداخته باشم. شما به راحتی میتونید با جستجو(سرچ) هر چیزی رو که بخواید پیدا کنید. راستی ;کورسهای آموزشی موسسه پریمیتر رو از دست ندید! همینطور به لینکهای پیشنهادی سر بزنید.
سوالی که ممکنه براتون مطرح بشه اینه که: پس واقعا دانشگاه رفتن وقت آدم رو تلف میکنه؟ یا مثلا نریم دانشگاه دیگه؟ یا دانشگاه رفتنمون اشتباه بود؟
جواب این سوال منفیه! دانشگاه فقط محل ارائهی یک سری درس نیست! دانشگاهها پایه و اساس پژوهش هستند و نه صرفا محل برگزاری یکسری کلاس! دانشگاه محل اجتماعات علمی و تحقیقاتی هست و به هیچ وجه نباید در دانشگاه رو بست! در ضمن شما توی دانشگاه با انسانهای متفاوتی تعامل میکنید، انسانهایی که در بین وفور و پراکندگی منابع و راههای موجود برای رسیدن به سطح خوبی از علم میتونند شما رو راهنمایی و هدایت کنند. در حقیقت اینکه شما فقط انسان باهوشی باشید و یا اینکه مطالعهی زیادی داشته باشید، کافی نیست. شاید در مقاطع اولیه تحصیل این قضیه زیاد خودش رو نشون نده ولی زمانی که پای پژوهش به میون بیاد اون موقع هدایت علمی مناسب خودش رو به خوبی نشون میده. مهمترین تفاوت دانشگاهها و موسسات علمی تراز اول جهان با بقیه جاها در نوع کلاسهاشون و ساختمونهاشون نیست، بلکه وجود افراد به معنی واقعی متخصص هست که وظیفهی هدایت علمی رو درست ایفا میکنند. این بحث خیلی مفصلیه، امیدوارم بشه طی چندتا پادکست توی رادیوفیزیکبهش پرداخت.
در پایان، از همهی دوستانم توی سایر رشتهها درخواست میکنم که این لیست رو در مورد رشتهی خودشون منتشر کنند.
اگر مایلید در فهم قوانین فیزیک نظری شرکت کنید (که اگر در آن موفق شوید کار جالبی است) چیزهای زیادی وجود دارد که باید بدانید! اول اینکه همه دوره های آموزشی لازم در دانشگاهها ارائه میشوند (در موردش مطمئن باشید)، پس طبیعی است که در یک دانشگاه پذیرفته شوید و هرچه را که میتوانید فرا بگیرید. ولی اگر هنوز در مدرسه به سر می برید باید آن قصه های کودکانه ای که به اسم «علم» به شما تدریس میشود را فعلاً تحمل کنید! اگر سن و سالتان فراتر از دوران مدرسه هست وعلاقه ای هم به پیوستن به جو پرهیاهوی دانشجویی ندارید چه؟!
توفت ( Gerard ‘t Hooft) برنده نوبل فیزیک در سال ۱۹۹۹ (به همراه مارتینیوس ولتمن برای مشخص کردن ساختار کوانتومی در برهمکنش الکتروضعیف)
این ترجمه برگرفته از اینجاست. لطفا به صفحهی اصلی برای لینکهای تازهتر سر بزنید!
اگر مایلید در فهم قوانین فیزیک نظری شرکت کنید (که اگر در آن موفق شوید کار جالبی است) چیزهای زیادی وجود دارد که باید بدانید! اول اینکه همه دوره های آموزشی لازم در دانشگاهها ارائه میشوند (در موردش مطمئن باشید)، پس طبیعی است که در یک دانشگاه پذیرفته شوید و هرچه را که میتوانید فرا بگیرید. ولی اگر هنوز در مدرسه به سر می برید باید آن قصه های کودکانه ای که به اسم «علم» به شما تدریس میشود را فعلاً تحمل کنید! اگر سن و سالتان فراتر از دوران مدرسه هست وعلاقه ای هم به پیوستن به جو پرهیاهوی دانشجویی ندارید چه؟!
خب امروزه تمامی دانشی که لازم دارید را میتوانید از اینترنت به دست آورید! ولی مشکل این است که مطالب به دردنخور زیادی نیزدر اینترنت پیدا میشود! برای همین من در پایان این مطلب اسامی و موضوعات درسگفتارهای (lecture courses) لازم را لیست کرده ام. معمولا من سعی میکنم که چرخی در اینترنت بزنم و مطالب لازم که ترجیحاقابل دانلود هستند را گردآوری کنم. با وجود این، تبدیل شدن به یک فیزیکدان نظری خوب هزینه ای بیشتر از هزینه یک رایانه متصل به اینترنت، یک پرینتر و یک سری قلم و کاغذ ندارد. تک تک مطالب اشاره شده در لیست را باید بخوانید! بهترین کتاب، پر مساله ترین کتاب است! سعی کنید مسئله ها را حل کنید! به دنبال آن باشید که همه چیز را بفهمید. تلاش کنید به جایی برسید که بتوانید اشتاباهات چاپی و اشکالات کوچک را به راحتی اشتباهات بزرگ بیابید و به این فکر کنید که مطلب مورد نظر را چگونه میتواند با زیرکی و هوشمندی بیشتری بنویسید!
میتوانم از تجربه ی شخصی خودم برایتان بگویم.من شانس بزرگی از این بابت داشتم که معلمهای بسیار خوبی دوروبرم بودهاند ،کسانی که به افراد کمک میکردند تااز سرگردانی فرار کنند! و این در تمامی مسیر به من کمک کرد تا برنده جایزه نوبل شوم. ولی در آن زمان من اینترنت نداشتم! برای همین سعی میکنم تا مربی شما باشم (کار سختی است)! من مطمئنم که هرکسی میتواند یک فیزیکدان نظری خوب (از نوع بهترین ها،از نوع برندگان جایزه نوبل)شود فقط کافیست مقدار مشخصی هوش، علاقه و اراده داشته باشد!
فیزیک نظری مانند یک آسمان خراش است که پایههای محکمی در ریاضیات مقدماتی و مفاهیم فیزیک کلاسیک (قبل از قرن بیستم) دارد. فکر نکنید فیزیک قبل از قرن بیستم غیرضروری است چون ما هماکنون اطلاعات بسیار بیشتری داریم، نه، درآن روزها شالدوه ی چیزهایی که الان از آنها لذت میبریم بناشده است! سعی نکنید که آسمان خراشتان را قبل از اینکه ابتدا برای خودتان این مفاهیم را بازسازی کرده باشید بنا کنید. چند طبقه اولیه ی آسمان خراش شما شامل صورت گرایی های ریاضی است که به نظریههای فیزیک کلاسیک زیبایی خودشان را اهدا میکند. اگر میخواهید بالاتر روید به آنها نیاز دارید. پس از آن به موضوعات لیست زیر احتیاج دارید. در آخر، اگر شما به اندازه ی کافی شیفته آن هستید که مسائل فوقالعاده گیجکننده ی فیزیک گرانشی منطبق را دنیای کوانتوم حل کنید باید تا آخر به مطالعه نسبیت عام، نظریه ابرریسمان، نظریه-ام، Calabi-Yau compactification و … به پردازید. در حال حاضر این بالای آسمان خراش است نوک های دیگری از جمله تراکم بوز-آینشتاین، اثر کسری هال و چیزهای بیشتری نیز وجود دارند که برای برنده شدن جایزه نوبل خوب به نظر میرسند (حداقل سالهای گذشته که اینطور نشان داده است!)
و اما یک هشدار: حتی اگر شما به شدت باهوش باشید ممکن است جایی گیر کنید! سری به اینترنت بزنید. چیزهای بیشتر پیدا کنید و به من یافته هایتان را گزارش دهید!
اگر این مطلب به کسی که درحال آماده شدن برای شروع دانشگاه است مفید بود و یا اگر انگیزه کافی به کسی داد یا کسی را در راهش کمک کرد و مسیرش به علم را هموارتر ساخت آن وقت میپندارم که این سایت مفید بوده. پس لطفاً مرا در جریان بگذارید.
و اما لیست:
جدید: غیری از لیستی که در ادامه آمده، این منبع هم لیست خوبی معرفی کرده.
(لیست با ترتیب منطقی چیده شده، همه چیز قرار نیست که با این ترتیب انجام شود ولی سعی برآن بوده تا جوری چیده شود که تقریباً وابستگی موضوعات به یکدیگر را نشان دهد. برخی از موضوعات در سطح بالاتری نسبت به بقیه قرار می گیرند.)