در کارسوق «پیچیدگیهای طبیعت» به دنبال این بودیم که ببینیم اتفاقاتی که در بین قسمتهای مختلف طبیعت رخ میدهد شکل هم هستند؟ آیا پشت پرده خلقت، الگوی رمزآلودی وجود دارد؟ آیا میتوانیم تمام جهان هستی را به کمک ریاضیات توصیف کنیم؟ به عنوان مثال، همانطور که به کمک ریاضیات طیف اتم هیدروژن را پیشبینی میکنیم، میتوانیم رفتار باکتریها را نیز پیشبینی کنیم؟ آیا امکانپذیر هست که فیزیک به کمک جامعهشناسان رفته و مسائل جامعهشناسی را بررسی کند؟
کارسوق «پیچیدگیهای طبیعت» معرف نگاهی میانرشتهای به علم بود:
فیزیک و فیزیک: از گالیله تا اینشتین، از مکانیک نیوتونی تا مکانیک کوانتومی
در این قسمت مروری بر ساختار کلاسیک و مدرن علم فیزیک میکنیم و ساختار فیزیک را از ابتدای شگلگیری بر پایه اصولی که امروز میشناسیم مرور میکنیم و به این پرسش میپردازیم که آیا فیزیک مدرن میتواند به پرسشهای قرن ۲۱ام نیز پاسخ دهد؟! همچنین در این قسمت نگاهی به انگارههای موجود در جامعه فیزیکدانان میکنیم؛ آیا نیازی به تغییر و تحول انگاره در جامعه فیزیکدانان داریم یا نه!
فیزیک و ریاضی: از حساب دیفرانسیل و انتگرال تا ریاضیات کسری!
آیا فیزیک یا قوانین آن، کشف یا اختراع میشوند؟ ریاضیات چطور؟ آیا ریاضیات میتواند کاملا انتزاعی باشد و هیچ کاربردی نداشته باشد؟ آیا فیزیک همان ریاضیات کاربردی است؟ آیا هر ایده مجرد ریاضی بالآخره راهی در دنیای کاربرد پیدا میکند؟ در این قسمت با نگاهی به مقاله The Unreasonable Effectiveness of Mathematics in the Natural Sciences اثر Eugene Wigner و On teaching mathematic توسط V.I. Arnold به کاربردهای ریاضی در فیزیک نگاه میکنیم.
فیزیک و شیمی: از مکانیک کوانتومی تا مولکولها
آیا شیمی همان فیزیک است؟ آیا شیمی چیزی جز مکانیک کوانتومی و کاربرد آن در سطح اتمی و مولکولی نیست؟ آیا فیزیکدانها میتوانند به پرسشهای شیمیدانان پاسخ دهند؟ در این قسمت همچنین نگاهی به فیزیک پلیمرها خواهیم داشت.
فیزیک و زیستشناسی: از Passive Matter تا Active Matter
دنیایی که فیزیکدانان با آن کار میکنند دنیای «بیجان» است در صورتی که زیستشناسان با دنیای «زنده» سر و کار دارند. آیا قوانین حاکم بر اتمها همان قوانین حاکم بر سلولهاست؟ اگر اینگونه است پس چرا اتمها را فیزیکدانان و سلولها را زیستشناسان مورد بررسی قرار میدهند؟! اگر این گونه نیست، این سوال مطرح میشود که مگر سلولها از پروتونها، نوترونها و الکترونها ساخته نشدهاند؟ پس چرا قوانین حاکم بر آنها متفاوت با اتمهاست؟ در این قسمت با مرور رفتار تودهای از باکتریها سراغ مفهوم گذار فاز که موضوعی اصیل در فیزیک است میرویم. همینطور نگاهی به زیستشناسی محاسباتی میکنیم.
فیزیک و جامعهشناسی: از نظریه توازن فریتز هایدر تا شبکههای پیچیده
ریچارد فاینمن، فیزیکدان نامی قرن ۲۱ام در یک مصاحبه گفته بود که «علوم اجتماعی» در حقیقت «شبهعلم» هستند. آیا نگاه فاینمن به علوم اجتماعی، نگاهی درست بوده است؟ آیا میتوانیم با ابزارهای محاسباتی مسائل اجتماعی را نیز حل و بررسی کنیم؟ آیا مجاز هستیم که از ریاضیات در توصیف رفتار انسانها و پیشبینی اتفاقات جوامع انسانی استفاده کنیم؟ در این قسمت سعی میکنیم با استفاده از مفاهیمی چون شبکههای پیچیده به این پرسش پاسخ دهیم.
حدود۳۳۰ سال پیش، نیوتون با انتشار شاهکار خود، اصول ریاضی فلسفه طبیعی، نگاهی جدید نسبت به بررسی طبیعت را معرفی کرد. نگاه نیوتون به علم به کمک نظریه الکترومغناطیس که توسط مکسول جمع بندی و در نهایت توسط آلبرت اینشتین کامل شد، شالوده فیزیککلاسیک را بنا نهاد. انقلاب بعدی علم، توسط مکانیک کوانتومی رخداد. آنچه که مکانیک کوانتومی در قرن ۲۰ میلادی نشانه گرفت، مسئله موضعیت در فیزیک کلاسیک و نگاه احتمالاتی به طبیعت بود. نگاهی که سرانجام منجر به پارادایمی جدید در علم، به عنوان فیزیک مدرن شد. با این وجود، علیرغم پیشرفتهای خارقالعاده در فیزیک و سایر علوم، کماکان در توجیه بسیاری از پدیدهها ناتوان ماندهایم. پدیدههایی که همیشه اطرافمان حاضر بودهاند ولی هیچموقع قادر به توجیه رفتار آنها نبودهایم. بنابراین، میتوان به این فکر کرد که شاید در نگاه ما به طبیعت و مسائل علمی، نقصی وجود داشته باشد. به دیگر سخن، بعید نیست که مجددا نیاز به بازنگری در نگاهمان به طبیعت (تغییر پارادایم) داشته باشیم؛ عدهی زیادی معتقدند آنچه که در قرن ۲۱ام نیاز است، نگاهی جدید به مبانی علم است؛ نگاه پیچیدگی!
گاهی گفته میشود که ایده پیچیدگی، بخشی از چهارچوب اتحاد بخشی برای علم و انقلابی در فهم ما از سیستمهایی مانند مغز انسان یا اقتصاد جهانی است که رفتار آنها بهسختی قابل پیشبینی و کنترل است. به همین خاطر، سوالی مطرح میشود؛ آیا چیزی به عنوان «علم پیچیدگی» وجود دارد یا اینکه پیچیدگی متناظر با هر شاخهای از علم، دارای شیوه خاص خود است و مردم در رشتههای مختلف مشغول سر و کله زدن با سیستمهای پیچیده زمینه کاری خود هستند؟! به عبارت دیگر، آیا یک پدیده طبیعی مجرد به اسم پیچیدگی، به عنوان بخشی از یک نظریه خاص علمی در سیستمهای متنوع فیزیکی (شامل موجودات زنده) وجود دارد یا اینکه ممکن است سیستمهای پیچده گوناگونی بدون هیچ وجه مشترک وجود داشته باشند؟! بنابراین، مهمترین سوالی که در زمینه پیچیدگی میتوانیم بپرسیم این است که، به راستی پیچیدگی چیست؟ و در صورت وجود پاسخ مناسب به این پرسش، به دنبال این باشیم که آیا برای تمام علوم یک نوع پیچیدگی وجود دارد یا اینکه پیچیدگی وابسته به حوزه مورد مطالعه است!
در مورد تعریف پیچیدگی، هنوز اتفاق نظری بین متخصصان یک رشته خاص، مانند فیزیک، وجود ندارد، چه برسد به تعاریفی که در رشتههای متنوع مطرح میشود. این تعاریف در ادامه نقد و بررسی میشوند. با این وجود، مشترکات زیادی در بین تعاریف موجود وجود دارد که برای شروع بحث، مرور آنها خالی از لطف نیست:
برای ما، پیچیدگی به معنای وجود ساختار به همراه تغییرات است. (۱)
از یک جهت، سیستمپیچیده، سیستمی است که تحول آن شدیدا به شرایط اولیه و یا اختلالهای کوچک حساس است. سیستمی شامل تعداد زیادی قسمتِ مستقلِ درحالِ برهمکنش با یکدیگر که میتواند مسیرهای مختلفی برای تحولش را بپیماید. توصیف تحلیلی چنین سیستمی قاعتدا نیاز به معادلات دیفرانسیل غیرخطی دارد. از جهت دیگر، میتوانیم نگاهی غیررسمی داشته باشیم، به این معنا که اگر بخواهیم قضاوتی داشته باشیم، سیستم «بغرنج (complicated) » است و قابلیت اینکه دقیقا به طور تحلیلی یا نوع دیگری توصیف شود وجود نداشته باشد.(۲)
به طور کلی، صفت «پیچیده»، سیستم و یا مولفهای را توصیف میکند که فهم یا تغییر طراحی و/یا عملکرد آن دشوار باشد. پیچیدگی توسط عواملی چون تعداد مولفههای سازنده و روابط غیربدیهی بین آنها، تعداد و روابط غیربدیهی شاخههای شرطی، میزان تودرتو بودن و نوع ساختمان داده است. (۳)
نظریه پیچیدگی بیان میکند که جمعیت زیادی از اجزا، میتوانند به سمت تودهها خودسازماندهی کنند و منجر به ایجاد الگو، ذخیره اطلاعات و مشارکت در تصمیمگیری جمعی شوند. (۴)
پیچیدگی در الگوهای طبیعی نمایانگر دو مشخصه کلیدی است؛ الگوهای طبیعی حاصل از پردازشهای غیرخطی، آنهایی که ویژگیهای محیطی که در آن عمل میکنند یا شدیدا جفتشدهاند را اصلاح میکنند و الگوهای طبیعی که در سیستمهایی شکل میگیرند که یا باز هستند یا توسط تبادل انرژی، تکانه، ماده یا اطلاعات توسط مرزها از تعادل خارج شدهاند. (۵)
یک سیستم پیچیده، دقیقا سیستمی است که برهمکنشهای چندگانهای بین عناصر متفاوت آن وجود دارد. (۶)
سیستمهای پیچیده، سیستمهایی با تعداد اعضای بالایی هستند که نسبت به الگوهایی که اعضای آن میسازند، سازگار میشوند یا واکنش نشان میدهند. (۷)
در سالهای اخیر، جامعه علمی، عبارت کلیدی «سیستم پیچیده» را برای توصیف پدیدهها، ساختار، تجمعها، موجودات زنده و مسائلی که چنین موضوع مشترکی دارند را مطرح کرده است: ۱) آنها ذاتا بغرنج و تودرتو هستند. ۲) آنها به ندرت کاملا تعینی هستند. ۳) مدلهای ریاضی این گونه سیستمها معمولا پیچیده و شامل رفتار غیرخطی، بدوضع (ill-posed) یا آشوبناک هستند. ۴) این سیستمها متمایل به بروز رفتارهای غیرمنتظره (رفتارهاری ظهوریافته) هستند. (۸)
پیچیدگی زمانی آغاز میشود که علیت نقض میشود! (۹)
در مورد تعاریف فوق ابهاماتی وجود دارد؛ در (۱) باید ساختار و تغییرات را به درستی و دقت معنا کنیم. در (۲) باید به دنبال تلفیق سیستمهای پیچده و مفاهیمی چون غیرخطی، آشوبناک و بسذرهای بودن باشیم و به درستی مشخص کنیم که آیا این ویژگیها شرط لازم / کافی برای یک سیستم پیچیده هستند یا نه. (۳) و (۴) مفاهیم محاسباتی و موضوعاتی از علم کامپیوتر را مطرح میکند که به خودیخود مسائل چالشبرانگیزی هستند! (۵) ایده مرکزی غیرخطی بودن را مطرح میکند؛ در ادامه میبینیم با این که تعداد زیادی از سیستمهای پیچیده از ویژگی غیرخطی بودن تبعیت میکنند، با این وجود غیرخطی بودن نه شرط لازم و نه شرط کافی برای پیچیدگی است. در مورد (۶) و (۷) نیز باید تاکید کنیم که بسذرهای بودن و شامل اعضا/عناصر/مولفه/افراد زیادی بودن نیز شرط کافی برای پیچیدگی نیست. در ادامه خواهیم دید، تعریف (۸) که ایدهی پدیدارگی (ظهوریافتگی یا برآمدگی: Emergence) را مطرح میکند میتواند مفهومی بسیار گیجکننده باشد برای اینکه به کمک آن بتوانیم سیستمهای پیچیده را تمیز و تشخیص دهیم. در مورد تعریف (۹) باید بحث زیادی کنیم چرا که افراد زیادی در برابر نقص علیت ناراحت خواهند شد! به همین دلیل است که گاهی درک سیستمهای پیچیده برای مردم دشوار است. بنابراین با توجه به ابهامات تعاریف افراد مختلف در حوزههای گوناگون علم، بهتر از است که مفاهیم وابسته به پیچیدگی را بررسی کنیم.
لازم به ذکر است، هماکنون رفتارگرایی بر همه جای دنیا حاکم است و ساختوسازگرایی کماکان به عنوان یک چشماندازه مطرح میشود. اگر با مفاهیم رفتارگرایی و/یا ساختوسازگرایی آشنایی ندارید حتما به نوشته لاکروکس یا ویکیپدیا رجوع کنید. به طور خلاصه:
رفتارگرایی (Behaviorism)، مکتبی در روانشناسی است که اعتقاد دارد برایِ شناختِ یک موجودِ زنده، نیازی به بررسی حالتهایِ درونیِ او (مثلِ فکر کردن) نیست و تنها بررسیِ محرکهای خارجی و رفتارهایِ بیرونیِ آن موجود (همانندِ گریه کردن) کافی است.
ساختوساز گرایی یا سازندهگرایی یا ساختگرایی (Constructivism) یکی از نظریههای یادگیریست که براساس آن، دانش توسط فرد ساخته میشود و تولید دانش، فرایندی مستمر است که تجربه انفرادی افراد از جهان را سازمان میبخشد.
همهی ما به همراه مردم زیادی در سرتاسر دنیا تجربهی کلاسهای درسی که بر مبنای رفتارگرایی (سنتی) اداره میشدند را داریم. کلاسهایی که دانشآموزان منفعلانه در آن مینشیند، به معلم گوش میسپارند، تمرینهای خود را در کتابکار/دفتر مشق مینویسند و در نهایت برای امتحانی آماده میشوند که هر کس نمرهی بیشتری کسب کند کارت صدآفرین میگیرد. در نهایت هم، تعدد این کارتها مبین یادگیری بیشتر فرد است. اما امروز، به خاطر پیچیدگی مسائل اجتماعی، نگاه رفتارگرایانه دیگر نگاهی کارآمد و موثر نیست. بر اساس نگاه رفتارگرایانه، سیستم آموزش و پروش یک سیستم مکانیکی است که دستورالعملی کلی برای همیشه دارد به طوری که اگر سیستم به خوبی تنظیم شود، میتواند به درستی کار کند و خروجی مورد نظر را تحویل دهد. درست مانند نگاهرستورانهای زنجیرهای مکدونالد به تهیه همبرگر! در صورتی که میدانیم این سیستم تشکیل شده از انسانهایی است که با همدیگر متفاوت هستند و تنوع در این سیستم، از دانشآموز به دانشآموز دیگر فرق میکند. اعضای این سیستم با همدیگر برهمکنش و تعامل دارند، بنابراین ما با یک «سیستم پیچیده» مواجه هستیم که در آن ایده خطی بودن آموزش صادق نیست. شما نمیتوانید انتظار داشته باشید اگر یکسری فرایند در کلاس درس رخ دهد یا اینکه یک سری پاسخها به محرکهای شما (آزمون) داده شود، یادگیری رخ داده است. همینطور نگاه فروکاستگرایانه (تقلیلگرایانه) به مقوله دانش و نگاه «کل برابر جمع اجزا است» دیگر برقرار نیست (” more is different“) و ما نمیتواینم این سیستم را تقلیل بدهیم. همهی اینها مواردی است که ما در مورد یک سیستم پیچیده میدانیم.
اگر یادگیری را به عنوان اصلیترین هدف آموزش و پروش مطرح کنیم، آنگاه هر رهیافتی که بیشتر به برآورده ساختن این هدف کمک کند، رهیافت بهتری است. ما از قرن ۲۰ام در چارچوب ساختارگرایانه به فرزندان خود آموزش دادهایم و روز به روز حجم آموزش را گستردهتر کردهایم به طوری که طبق آمار UNESCO در ۳۰ سال آينده، تعداد افرادی که فارغ التحصيل خواهند شد در سرتاسر جهان بيشتر از تمام افرادی است که از ابتدای تاریخ تا کنون از طريق آموزش و پرورش فارغ التحصیل شدهاند. نگاه ساختوسازگرایانه، هر چند که ظاهرا بیشتر زمان و هزینهبر است، تلاش بیشتری برای رسیدن به این هدف میکند. در این رهیافت قرار نیست که معلم مانند یک هاب اطلاعات را به دانشآموزان بدهد و یا اینکه بگوید فلان چیز بهمان جاست، بروید و بردارید! بلکه یادگیری در این رهیافت مجموعهای از تعاملات بین دانشآموزان و معلم و بین خود دانشآموزان است. به دیگر سخن، آموزش فردی میشود، به طوری که هر کس بتواند دانش خودش را کسب کند! هنگامی که از رهیافت رفتارگرایانه در آموزش استفاده میکنیم، در بعضی موارد، دچار توهم یادگیری میشویم. درست مانند کسی که مدتها رژیم غذایی میگیرد ولی در نهایت لاغر نمیشود! در نگاه رفتارگرایانه، هدف از آموزش و فرهنگ غالب بر آن پاسخ دادن به محرک(آزمون)هاست. آزمون و ارزشیابی نیاز است ولی نباید به عنوان هدف یادگیری مطرح شود چرا که در این صورت، نتیجهاش میشود وضع کنونی که افزایش یادگیری راههای گوناگون تقلب و/یا شیوههای گذار از آزمون، مشتری بیشتری نسبت به خود یادگیری دارند! از طرف دیگر، با یک آزمایش ساده، درست چند روز پس از هر آزمون، میتوان به میزان یادگیری دانشآموز پی برد! در عوض، رهیافت ساختوسازگرایانه به دنبال تثبیت یادگیری و ایجاد تغییرات ماندگار است به گونهای که دانشآموز بتواند در هر زمان مسئله حل کند و از دانش خود استفاده کند. در نهایت در مسیر آموزش و پروش باید استعدادهای دانشآموزان شکوفا شوند. همینطور دانشآموز باید پس از مدتی مستقل شود، باید بتواند بدون نیاز به معلم یادگیری خود را توسعه دهند.
درمورد برنامه درسی، اگر بخواهیم دنبالهرو نگاه رفتارگرایانه باشیم، باز هم از الگوی مکدونالد استفاده کردهایم! در صورتی که برنامه درسی باید مانند رستورانهای چینی باشد! در رستورانهای چینی، غذای چینی سرو میشود با این تفاوت که در هر محله و هر شهر تفاوتهایی وجود دارد (بر عکس رستورانهای مکدونالد که همه چی استاندارد شده و دقیقا مشخص شده است.) آنچه معلم درس میدهد، ریاضی است، اما نوع آموزش کلاس به کلاس باید متفاوت باشد. این که عدهای خارج از کلاس، برای کلاس برنامه درسی تدوین کنند و طرح درس بنویسند قابل قبول نیست! برنامه درسی باید معنادار و مرتبط با دانستهها و نیازهای دانشآموزان باشد. برنامهی درسی نباید این حس را القا کند که آموزش امری وقتگیر و بیفایده است. کسانی که ترک تحصیل میکنند معمولا برنامه درسی (مدرسه) را وقتگیر، ناکارآمد و نامرتبط میدانند. از سوی دیگر، برنامهآموزشی باید ساختاری ارگانیک و زنده داشته باشد به طوری که با تحول کلاس، دچار تحول شود. برنامهای که انعطاف لازم را نداشته باشد، خشک و خستهکننده خواهد شد. به طور کلی، نمیتوان یک الگو (طرحدرس) کلی برای همه نوشت، مسیر آموزش باید متناسب با مخاطب باشد.
آنچه بیشتر از هر چیز رهیافت رفتارگرایانه را معیوب جلوه میدهد نبود جایی برای بروز خلاقیت و اشتیاق است. در این نگاه، همه چیز باید تحت یک چارچوب مدون و مشخص پیش رود. اگر دانشآموز دچار خطا شود یا معلم در حین یاددهی دچار خطا شود، رفتارگراها خطا را به عنوان یک تهدید محسوب میکنند. درصورتی که در نگاه ساختوسازگرایانه، هر خطا مانند درد یک بیمار، نشان دهندهی نقصی در سیستم است که نیاز به بهبود و رسیدگی دارد. به دیگر سخن، خطا نه تنها چیز بدی نیست، چنانچه درد چیز بدی نیست، بلکه هشداری است برای جلب توجه ما به نقص پیشآمده. از طرف دیگر، هنگامی که دانشآموز از خطا کردن بترسد، دیگر به خود جرات تجربه کردن راههای جدید و ایدههای تازه را نمیدهد، چیزی که یقینا به مرگ خلاقیت منجر میشود. احتمالا برای همه ما پیشآمده که در کلاس درس ایدهای مطرح کردهایم که به خاطر عدم اجازه معلم به کامل مطرح کردن آن ایده، دیگر در آن کلاس ایدهای مطرح نکردهایم.
در یک مطالعهی انجام شده بر روی ۲۸ دانشآموز دورهی ابتدایی که در یک کلاس ریاضیات تجربی (با رویکرد ساختوسازگرایانه) شرکت میکردند، دانشآموزان در گروههایی بر روی مسائل پیچیدهای پیرامون تفکر جبری و مفهوم عدد کار میکردند، و لازم بود همهی گروهها در پایان روز، یافتههایشان را با کل کلاس در میان بگذارند. نتایج حاصل از کلاس آزمایش به شرح زیر، بیان شد:
«ما مشاهده کردیم که دانشآموزان [کار را] به صورت یادگیرندگان منفعل، شروع میکنند و شرکتکنندههای بسیار فعالی در یادگیری خودشان میشوند. ما دانشآموزان بیرغبت را دیدهایم، که درگیر شدند و از روی میل، شروع به ارائهی عقاید و پاسخهایشان به مسائل ریاضی نمودند. ما دانشآموزانی را دیدهایم که با درک بسیار پایین، از حتی اصلیترین اصول ریاضی، یاد میگیرند که چگونه یک مفهوم را کشف کنند، یک قضیه تدوین کنند و سپس تبیین ریاضی درست را برای آن قضیه ارایه دهند.»
مارک تواین اینطور فکر می کرد که: «کالج جایی است که یادداشت های استاد مستقیماً به یادداشت هاید دانشجوها می رود، بدون اینکه از مغز هیچ یک از آنها عبور کند.» بدون شک نظر تواین در مورد آموزش با رهیافت رفتارگرایانه است که در آن تدریس به صورت انتقال دانش از معلم به دانشآموز است و معلم محور و کنترل کنندهی فرآیند یادگیری است. در صورتی که در رهیافت ساختوسازگرایانه، تدریس، فرآیندی مستمری از مبارزه، گفتوگو، آزمایشکردن، بازتاب و عزم و اراده است که یادگیرندگان در جریانِ ساختن و دوباره ساختن باورهای خود، آن را طی میکنند. در این رهیافت حالت تدریس، برانگیختن کنجکاوی دانشآموز و ایجاد فرصتهای مناسب برای رشد و شکوفایی استعداد دانشآموزان است. در حقیقت فرصت مناسب برای یادگیرندهها ایجاد میشود تا آنها بتوانند بر تجربههای خود بازتاب داشته باشند و در نتیجه، قادر شوند تا تضادهای بین فهم و درکهای موجود خود را با تجربههای جدید، حل کنند و فهم و درکهای بدیل را در نظر بگیرند. این به معنی نقص ادعای مارک تواین است. از طرف دیگر از آنجا که افراد از همسن و سالهای خود بیشتر و راحتتر یادمیگیرند، یادگیری در رهیافت ساختوسازگرایی تسهیل مییابد. نکتهی قابل توجه در ساختوسازگرایی استفاده از هر ابزاری است که به یاددهی و یادگیری کمک کند، در صورتی که در رهیافت رفتارگرایانه معلم به تخته سیاه و گچ بسنده میکند.
موضوع دیگری که تفاوت عمده را بین این دو دیدگاه ایجاد میکند، نقش معلم و نقش دانشآموز است. معلم در رهیافت ساختوسازگرایی فقط مسئولیت تسریع روند یادگیری را برعهده دارد. به این معنی که، برعکس رفتارگرایی که معلم همهکاره فرایند آموزش است، معلم فردی است مسلط بر موضوع و مباحث مرتبط و پیشرفتهتر از آن که به عنوان یک مدیر، مسئولیت هدایت مسیر آموزش، ارائه فعالیتهای مناسب و خودکفا کردن دانشآموزان را برعهده دارد. معلم باید شرایط حاکم بر کلاس را کنترل کند و آن را به سمتی که برنامه درسی آن را مشخص کرده پیش براند. یک معلم خوب باید بتواند دانشآموزان با هر سطحی از دانش را به میزان قابل توجهی رشد دهد. از طرف دیگر، دانشآموز که در نگاه رفتارگرایی فقط یک مستمع و جذب کنندهی منفعل است، در این نگاه فعالانه و هدفمند، ساختار و معنا را بر تجربه تحمیل میکند تا آن را بهتر درک کند و در محیط، به کار گیرد. آنکه در این نگاه در کانون کنترل فرآیند یادگیری قرار میگیرد دانشآموز است و به همین خاطر او قادر میشود تا مسئله حل کن قهاری شود. در نهایت دانشآموز، نسبت به یادگیری احساس تملک میکند و برای آن، برنامه کاری تعیین میکند.
در مجموع، رهیافت ساختوسازگرایی نیز دچار معایب و مزایایی است که استفاده از آن بسیار پرمنفعتتر است نسبت به رفتارگرایی. ساختوسازگرایی، پرهزینه، زمانبر و نیاز به آموزش بسیار زیاد معلمان دارد. همینطور دسترسی به طرز تفکر دانشآموز و تهیه فعالیتهای یادگیری مناسب بسیار دشوار هستند. با این وجود این تنها چارهای است که امروز برای آموزش داریم. سرمایهگذاری در «توسعهی حرفهای» هزینه نیست بلکه یک سرمایهگذاری پرسود است که چارهای جز آن نداریم. در زمانهای که با بحران اقلیم منابع انسانی و مرگ خلاقیت در مقیاس جهانی روبهرو هستیم، ما باید اختیارات آموزش را به دست مدارس و معلمان بدهیم به گونهای که مسئولیت هدایت و کنترل کلاس به دست معلم باشد و نه سیاستگذارهای عرصهی آموزش. باید یادآوری کنیم که آموزش، یک سیستم مکانیکی نیست، بلکه یک سیستم انسانی است که پویا و زنده است. همینطور تدریس یک حرفهی خلاقانه دارای ظرافتهای خاص خود است.