مثل هر چیز دیگه، تا زمانی که به معنی واقعی با علم دستورزی نکنید نمیفهمید که دقیقا چیه. برای همین بدون تجربه زیسته درک درستی از مسیر علمی آدم پیدا نمیکنه. برای همینه که دست کم آدم باید ۷-۸ سال وقت بذاره. از طرف دیگه مسیرهای پژوهشی میتونن خیلی متفاوت از مسیرهای آموزشی باشن. اصلا اگه این طوری نباشه اون موقع دیگه چندان معنی هم نداره پژوهش! نه؟! پژوهش باید درباره چیزهای جدید باشه!
اگه اول مسیر هستین این نوشته رو بخونید: 🧑🏻🏫 چهارسال فیزیک! و اگه لیسانستون تموم شده و به فکر تحصیلات تکمیلی هستین، این نوشته رو ببینید: 👨🏻💻 آیا باید دکتری بخونم؟
این نوشته اولین از مجموعه نوشتههاییست که در آنها به بررسی وضعیت و جایگاه شبهعلم در جامعهی ایران خواهیم پرداخت و سعی خواهیم کرد که با دستاویز قرار دادن چند تصور شبهعلمی مرسوم از علم بگوییم. در این نوشتهی اول تنها به ارائهی تعاریف و تصویر کلی بسنده خواهیم کرد.
محتوای این نوشته با آنچه که در گفتگوی «پشت پرده نجوم» با محمدمهدی موسوی (قسمت ۴ و ۵) به آن پرداخته بودیم مطابقت دارد. «پشتپرده نجوم» عنوان یک سری از لایوهای اینستاگرامی هست که در آن با چند نفر از دانشجویان و اساتید دانشگاهی، درمورد تصویر درست علم نجوم و فرآیندها و اتفاقاتی که در عمل، در جامعه علمی در جریان است، گفتوگو شده و همچنین کندوکاوی درمورد مسائل مهمی از قبیل روایتگری در علم و شبهعلم داشته است.
این گفتگوها را از اینجا میتوانید بشنوید:
علم چیست؟
ما در گفتگوهای روزمره معمولا واژهی علم را در دو معنا استفاده میکنیم:
۱) دانش، به معنای عام دانستن، حال هر گونه که کسب شده باشد.
۲) نوع خاصی از دانش که دانشمندان و پژوهشگران با روشهای خاص خودشان کسبش کردهاند.
اینجا اما میخواهیم از علم به عنوان فرآیندی که میتواند منجر به این نوع دوم دانش شود صحبت کنیم.
این سوال مهم که دانستههای ما از چیزها چگونه بهدست میآیند همواره از مهمترین سوالهای انسان اندیشهورز بوده و در طی تاریخ به شکلهای گوناگون، مردم در صدد پاسخگویی به آن برآمدهاند. گروهی این دانستهها را همیشه حاضر در ذهن آدمی تصور کردهاند و از فرآیندهای یادآوری این دانستهها گفتهاند، گروهی معارف بشری را تصاویری کژ و واپیچیده از از دانشهایی دستنایافتنی و برین پنداشتهاند، گروهی دانش را در اساطیر باستان و قصههای پریان جستهاند، کسانی هم دست به دامان طبیعت و تجربهی بشر از جهان مشاهدهپذیر شدهاند. مقصود ما از علم (Science) ریشه در همین نگاه آخر دارد و اینگونه میتوان صورتبندیاش کرد:
علم فرآیندی است مبتنی بر مشاهدات دقیق و آزمایشهای تجربی برای فهم و توضیح و پیشبینی رویدادهای طبیعی که به روش خاصی ورزیده میشود و در همه حال نگاهی انتقادی به خود و مسائل دارد.
پیش از توضیح بیشتر چیزهای گفتهشده بگذارید توقفی کرده و چیزی دیگر را تعریف کنیم: استدلال. استدلال، از ترکیب چند قضیه (فرض) به یک قضیهی جدید رسیدن است. از انواع استدلالها ما با دو گونهاش اینجا کار داریم: استدلال استنتاجی و استدلال استقرایی.
استدلال استنتاجی سوار بر ارتباط منطقی بین گزارهها و از کل به جزء است. مثلا میگوییم که همهی پستانداران غدهای برای شیر دادن دارند و گوزن یک پستاندار است پس گوزن غدهای برای برای شیر دادن به نوزاد خود دارد. بیشتر استدلالهایی که در درس هندسه با آنها سروکار داشتهایم و با آنها قضایا را ثابت میکردهایم از همین نوعند.
استدلال استقرایی بر تعدد دفعات تکرار یک پدیده و تعمیم آن مشاهدهی ناقص به یک گزارهی کلی استوار است. مثلا ما تابهحال در هزاران مورد دیدهایم که اگر چیزی از دستمان رها شود در حالی که به چیز دیگری تکیه ندارد سقوط خواهد کرد. از این تعداد زیاد مشاهدات این نتیجه را میتوانیم بگیریم که این یک حکم کلی و صادق است که هرگاه انسان چیزی را که به چیز دیگری تکیه ندارد رها کند حتما سقوط خواهد کرد. استدلالی که منجر به این نتیجهگیری شد را استدلال استقرایی میگوییم. در استدلال استقرایی هیچگاه گزارهها «اثبات» نمیشوند. بلکه فقط محتمل بودن آن گزارهی مورد بحث را میتوان نتیجه گرفت. این یعنی «ممکن» است که فردا رویدادی به وقوع بپیوندد که مطابق آن نتیجهای نیست که از از استقرا به دست آوردهاید. در همهی روزهای عمرتان دیدهاید که خورشید صبحها طلوع میکند، «ممکن» است، گرچه «محتمل» نیست، که فردا اینگونه نباشد. این که آیا این محتمل بودن و این نتیجهگیری میتواند منجر به «دانش» شود را مسئلهی استقرا میگویند.
گفتیم که فرآیند علمورزی روش خاصی دارد که «روش علمی» می نامندش. اگر بخواهیم خیلی سادهانگارانه نگاه کنیم این روش بدینگونه است:
دانشمند فرضیان و حدسهایی را در نظر میگیرد. با استدلال استنتاجی از این فرضیات به حکمهایی میرسند و مدلی میسازد که میتواند راجع به مشاهدات حرف بزنند. پیشبینیها و نتایج مدل را تحت آزمایش قرار میدهد و اگر نتایج مدل با مشاهدات تجربی سازگاری داشت اعلام میکند که این مدل از این آزمایش سربلند بیرون آمده است و میتواند مدل خوبی برای تبیین آن پدیده باشد. همهی موارد قبل از جمله ساخت مدل و نحوهی انجام آزمایش شرایط و ویژگیهای خاصی دارند که بعدتر راجع به تعدادی از آنها صحبت خواهیم کرد.
در دنیای واقعی اما هیچ دانشمندی چنین مسیر و چهارچوبی را جلوی خود قرار نمیدهد تا بعد از فهمیدن اینکه الان کجای مسیر است قدم بعدی خود را مشخص کند. روش علمی واقعی ،اگر اصلا بتوان این نام را بر چیزی نهاد، حلقهایست که اجزایش ارتباط پیچیده و چندگانهای با یکدیگر دارند. فرضیات گاه از مشاهدات میآیند و گاه شهود دانشمند نسبت به پدیده، مدلها و حدسهای پیشین خود نشانههایی به دانشمند میدهند که باید چه چیز را و چگونه مشاهده کند. در عمل دانشمند بین مراحل این روش دائماً در حال پس و پیش رفتن است.
برگردیم به مدل سادهای که داشتیم؛ دانشمند مدل میسازد و مدل را آزمایش میکند. به این بپردازیم که این ویژگیهای خاص که گفتیم مدل و آزمایش باید داشته باشند چه هستند.
آزمایش باید تکرارپذیر باشد و نتایج بازتولیدپذیر. همچنین مدل باید تا حدی جهانشمول باشد. اگر من میتوانم آزمایشی را انجام دهم و نتایجی بگیرم شما هم باید بتوانید از همان آزمایش در شرایط یکسان نتایج یکسان بگیرید. مدلی که فقط برای من پیشبینی میکند یا آزمایشی که تکرارپذیر نیست نمیتواند علمی باشد. همچنان است مدلی که تنها راجع به خودکار در دست من حرف میزند و هیچ تعمیمی برای هر خودکاری در شرایط مشابه ندارد. همچنین مدل علمی حد مشخص دارد. یعنی مشخص میکند که راجع به چه و تا کجا میتواند حرف بزند و کجا خارج از حد تبیینش است.
آزمایش علمی کنترل شده است. درک ما از وقایع و چیزها پر است از انواع خطاها و سوگیریها. آزمایش علمی باید بهگونهای باشد که جلوی دخالت این سوگیریها در نتیجه را بگیرد. برای مثال میتوان به اثر دارونما اشاره کرد. آدمها می توانند اثر مثبت یک دارو را روی خود ببینند بدون اینکه در واقع آن دارو کاری کرده باشد. صرف تلقین اینکه دارویی مصرف شده در بیمار حس بهتر شدن بوجود میآورد. برای جلوگیری از چنین خطاهایی گروههای کنترلی که گمان میکنند دارو را مصرف کردهاند را در آزمایشها در نظر میگیرند که در حقیقت دارویی بیاثر (دارونما) به آنها داده شده است.
همچنین در آزمایشهای به کور بودن آزمایش دقت میشود. به عنوان یک مثال تاریخی خوب از اینکه چطور توجه نکردن به این مورد میتواند حتی دانشمندان را فریب دهد مثال زیر را ببینید.
اعضای جامعهی علمی (Scientific Community) وظیفهی نقد و بررسی و داوری کارهای همکارانشان را دارند و به پشتوانهی این نقد و داوری همیشگی در جامعه است که گفتمان علمی همواره میتواند پویایی و امکان اصلاح خویش را حفظ کند.
در آخر برگردیم به مسئلهای که همان ابتدا مطرح کرده بودیم. گفتیم که «مسئلهی استقراء» سدی است که راه «اثبات» به معنای دقیق کلمه در علم تجربی را بسته است. مدلهای علمی را نمیتوانیم چنان اثبات کنیم که یک قضیهی هندسی را میکنیم. فیلسوفان علم بسیار در این مورد اندیشیدهاند که چگونه میتوان بر این مسئله فائق آمد. یعنی چگونه میتوان از بین چندین مدل که به تبیین طبیعت میپردازند یکی را برگزید. از جمله پیشنهادهایی که این افراد دادهاند موضوع «ابطالپذیری» یک مدل علمی است. مدلی ابطالپذیر است که بتوان مشاهدهی نتایج ابطالکنندهاش را هم متصور شد. بنابراین اگر مدلی داشته باشیم که هر نوع پیشامد ممکن را بتواند توجیه کند و نتوان مشاهدهای را متصور شد که این مدل از پس تبیینش برنیاید، آن مدل نمیتواند مدل علمی خوبی باشد.
تا اینجا کمی با این آشنا شدیم که علم چیست و چه چیزهایی را علمی میگوییم. هرآنچه که با معیارها و ویژگیهایی که در بالا گفتیم سازگاری نداشته باشد را در حیطهی علم به شمار نمیآوریم. نباید این گزاره به این تعبیر شود که هرآنچه با این ویژگیها سازگار نباشد به ضرورت باطل یا بیمصرف یا مهمل است، بلکه فقط علم نیست. به عنوان مثال تاریخ، ادبیات، فلسفه، اخلاق، مذهب و هنر هیچیک در ساختار گفته شده نمیگنجند، اما کسی به این دلیل منکر اهمیت آنها نمیشود. همچنین نباید فراموش کرد که علم در مورد بخش خاصی از معرفت بشری نظر میدهد و بهتنهایی هیچ حرفی در مورد سوالاتی مثل معنای زندگی، ارزشهای زندگی یا زیبایی یک اثر هنری نمیزند.
برای خلاصه کردن آنچه تا اینجا گفتهایم:
علم فرآیندی است خودانتقادی، مبتنی بر تجربه و استدلالهای معتبر منطقی در جهت شناخت و تبیین جهان قابل مشاهده. کار علمی ویژگیها و معیارهای خاصی دارد که از آنها سخن رفت.
شبهعلم چیست؟
گفتیم که علم چیست و غیرعلم چه. حال اگر چیزی وجود داشته باشد که در حدود و ویژگیهای گفته شده برای علم نگنجد اما ادعا و اصرار داشته باشد که علمی است و در تلاش باشد که خود را به ظاهر امور علمی درآورد میگوییم که با شبهعلم روبرو هستیم. این ادعاها گاه از سر ندانستناند و گاه برای شیادی. در ادامه چند ویژگی مشترک که معمولا در ادعاهای شبهعلمی میبینیم را مرور خواهیم کرد.
ادعاهای شبهعلمی معمولاً گزاف و درشتند. از ادعای درمان همهی بیماریها تا ادعای کشفی که جهان و زندگی مردمان را در کوتاهمدت زیر و زبر خواهد کرد و ادعاهای همهتوانی و همهفنحریف بودن. این ادعاهای گزاف هم معمولا آمیخته به زبان گنگ و مغلق و پر از اصطلاحات فنیاند. شبهعلم میخواهد در نظر مردم خود را علم بنمایاند پس لباس علم میپوشد و از اصطلاحات و استدلالهایی شبیه به آنچه که دانشمندان به کار میبرند استفاده میکند.
ادعاهای شبهعلمی یا چنان گنگ و کلیاند که نمی توان آنها را با تجربه و اندازهگیری آزمود یا اگر هم بتوان به هزار حیله از آن میگریزند. اگر هم مشاهده و آزمونی را پیشنهاد دهند معمولا آزمونهایی بدون کنترل مناسب و بیتوجه به سوگیریهای دخیل در موضوعند. مجموعهای کامل از انواع مغالطهها را نیز می توان در سخنهایشان پیدا کرد. از این جمله میتوان مغالطههای توسل به نادانی، ذوالحدین جعلی و توسل به اکثریت را به عنوان پربسامدترینها نام برد.
از دیگر نشانههایی که به کرات در میان مدعیان شبهعلم دیده میشود نوعی مالیخولیای توطئهای پنهان است. آنان بر این گماند که از طرف جامعهی دانشگاهی یا دولتها یا شرکتهای بزرگ نادیده گرفته شدهاند یا حتی علیهشان اقداماتی صورت گرفته است. نوعی استدلال مشترک هم که در میانشان میتوان دید ارجاع ناموجه و وارونه به تاریخ علم است. بسیارند کسانی که در جواب متهم به غیرعلمی بودن میخواهند داستان گالیله را به فرد منتقد گوشزد کنند.
مشکل کجاست؟
گفتیم که شبهعلم چیست و چه نشانههای معمولی دارد.اکنون این را میپرسیم که چرا و چگونه شبهعلم بوجود میآید. چرا کسانی چنین چیزهایی را میپرورانند و چرا کسانی هستند که چنین چیزهایی را بپذیرند.
به نظر مشکل اصلی فهم مخدوش از فرآیند علمورزی و دانش ناکافی از مفاهیم اولیهی علوم پایه باشد. وقتی کسی در یک موضوع علمی چیزهایی پراکنده شنیده باشد بیآنکه بداند این دانش چگونه کسب شده است و چه فرآیندی نیاز است که بتوان چنین چیزی را بوجود آورد این امکان هست که بر این گمان ناصواب افتد که او هم می تواند به سادگی از خیالات و تصورات خود یک نظریهی علمی بدیع پدید آورد. توهم دانستن به علاوهی برداشتی سطحی از نقل قولی از اینشتین در اهمیت تخیل و رجحانش بر دانش میتواند ترکیبی سخت گمراه کننده بسازد. البته همهی این حرف ها با این فرض است که با یک کژفهمی روبروییم و نه یک شیادی.
مردم هم احتمالاً به شبهعلم تمایل دارند چون به راحتی نتایجی را در اختیارشان میگذارد که خواهان آنند. شبهعلم ادعایی گزاف میکند بیآنکه چیز زیادی بخواهد ،نه چنان دانش پیشینی میطلبد و نه مرارتهای علمورزی دقیق را، چرا مردم از آن استقبال نکنند؟ ادعای درمان سختترین بیماریها با نوشیدن جوشاندهی یک گیاه و ادعای توضیح چگونگی آغاز کیهان با همان تفسیر سیاسی که شما میپسندید. وقتی مردم ندانند که چه علم است و چه علم نیست از بین گزینه های موجود آن را برمیگزینند که سادهتر، در دسترستر و خوشایندتراست. اما چرا مردم نمیدانند که علم چیست و مصداقهایش چه هستند؟ چون هیچگاه چنین چیزی چنان که باید آموزش داده نشده است. سواد علمی موضوعی مهجور مانده است. در جامعهای که دغدغههای متولیان آموزش نه توانایی افراد جامعه در مشارکت فعال در بحثهای موجود به عنوان یک شهروند که کسب توانایی پاسخگویی ماشینوار به انواع خاصی از سوالها باشد و دانشآموزان در یک مسابقهی بزرگ اسبدوانی که تنها عدهی اندکی «پیروز» میدان فرض میشوند چگونه میتوان چیزی جز این را انتظار داشت؟
در نوشتههای بعد بیشتر در مورد شرایط موجود، عوامل دخیل در آن و چارهگریهایی ممکن صحبت خواهیم کرد.
ویدیوهای «علم، غیرعلم و شبهعلم» و «ما و شبه علم» را میتوانید در اینجا ببینید:
تاریخ همیشه عبرتآموز است! به همین خاطر، در اولین قسمت از برنامهی «پشتپرده نجوم» با دکتر امیرمحمد گمینی، عضو هیئت علمی پژوهشکده تاریخ علم دانشگاه تهران، درمورد علم نجوم در بستر تاریخ گفتوگو کردیم. ویدیوی این گفتوگو ضبط شده و در ادامه این مطلب آمده است.
علم در طول تاریخ، فراز و فرودهای زیادی داشته است. این تصور که بخواهیم تاریخ علم نجوم را تنها به نظرات انقلابی از قبیل: مدل زمینمرکزی بطلمیوسی و مدل خورشیدمرکزی کپرنیکی، یا چند چهرهٔ سرشناس مانند گالیله و نیوتن تقلیل بدهیم، برداشت درستی نیست.
در این گفتوگو به سؤالات زیادی در رابطه با تصورات رایج درمورد تاریخ علم (بهویژه علم نجوم) پاسخ داده شده است؛ از جمله آنکه: آیا در تمدن اسلامی، انقلاب علمی اتفاق افتاد؟ دانشمندان مسلمان چه نگاهی به مسئله علم و دین داشتهاند؟ عوامل مؤثر در روابط انسانی و اجتماعی تا چه حد میتوانند روی پیشرفت علم تأثیرگذار باشند؟
معرفی کتاب
در این گفتوگو دو کتاب معرفی شدند:
«دایرههای مینایی»، نوشته دکتر امیرمحمد گمینی، که میتوانید آن را از اینجا تهیه کنید. معرفی اجمالی کتاب:
کیهانشناسیِ علمی از چه زمانی پا گرفت و در یونان و تمدن اسلامی تا چه حد از روش تجربی و ریاضی استفاده میکرد و چقدر تحت تأثیر فلسفه طبیعی بود؟ منجمان تمدن اسلامی چه راهکارهایی را برای حل مشکلات علمی زمان خود پی گرفتند؟ برای پاسخ به سوالات و پرسشهایی دیگر درباره تحولات علمی و تبادل نظرهای رایج در نجوم تمدن اسلامی نیاز به پژوهشهایی مبتنی بر نسخ خطی به جامانده و آخرین دستاوردهای مورّخان دانشگاهی علم قدیم است. این کتاب نتایج این پژوهشها را در کنار پژوهشهایی جدیدتر برای متخصّصان و غیرمتخصّصان علاقهمند به رشته تاریخ علم معرفی میکند. مخاطب این کتاب افرادی هستند که به تاریخ تحولات علوم در گذشتههای دور و نزدیک دلبستهاند یا میخواهند با دستاوردهای فکری و فرهنگی تمدن اسلامی در حوزه علم هیئت آشنا شوند.
«زندگینامه علمی دانشمندان اسلامی» که توسط جمعی از پژوهشگران نوشته شده و میتوانید از اینجا آن را تهیه کنید. معرفی اجمالی این اثر دوجلدی:
«زندگینامه علمی دانشمندان اسلامی» بیان شرح احوال، آثار و آرای علمی ۱۲۶ نفر از دانشمندان اسلامی است که در ریاضیات و علوم وابسته به آن مانند نجوم، نورشناسی، موسیقی و علمالحیل و علومطبیعی مانند فیزیک، شیمی، کیمیا، طب و زیستشناسی کار کردهاند.
همچنین احوال برخی از جغرافیدانان، تاریخنویسان و بعضی از فلاسفه نیز بیشتر از باب حکمت ایشان، در این مجموعه آمده است. می توان گفت که زندگی و کار مهمترین دانشمندان اسلامی در این مجموعه بررسی شده و برخی مقالات آن از لحاظ تفصیل و عمق و وسعت دامنة تحقیق، بینظیر یا کمنظیرند.
دانشمندان اسلامی که احوالشان در این مجموعه آمده همه اسلامیاند. بیآنکه همه مسلمان باشند و همه ـ از ایرانی و عرب و مغربی و مسلمان و یهودی و مسیحی ـ در سایه درخت پربار تمدن اسلامی زیسته و کار کردهاند.
جلد اول این مجموعه، شامل مقالات حروف «الف» تا «ح» است. جلد دوم، علاوه بر بقیه مقالات، دارای یک فهرست راهنمای تفصیلی و واژهنامهای مشتمل بر معادلهای برخی واژهها و توضیح برخی از اصطلاحات علمی خواهد بود، تا خوانندگانی که از این کتاب برای تحقیق در تاریخ علوم در اسلام یا در دروس مربوط به این موضوع استفاده میکنند، از آن بهتر بهره ببرند.
کلام پایانی
در پایان، شاید اشاره به این چند جمله از کارل سِیگِن در کتاب «جهان دیوزده» خالی از لطف نباشد:
«چالش بزرگ برای مروجان علم آن است که تاریخ واقعیِ پر پیچوخم اکتشافات بزرگش و سوءتفاهمها و امتناع لجوجانهی گاهوبیگاهِ دانشمندان از تغییر مسیر را شفاف کنند. بسیاری از ـ شاید اغلب ـ درسنامههای علمی که برای دانشجویان نوشته شده، نسبت به این مسئله با بیتوجهی عمل کردهاند. ارائهی جذابِ معرفتی که عصارهی قرنها پرسشگریِ جمعیِ صبورانه درباره طبیعت بوده، بسیار راحتتر از بیان جزئیاتِ دستگاهِ درهموبرهمِ عصارهگیری است. روش علم، با همان ظاهر ملالآور و گرفتهاش، بسیار مهمتر از یافتههای علم است.»
لطفا قبل از شروع این پست، پست «ترجمه بهترین آثار کوتاه فاینمن!» را بخوانید. ترجمه این مقاله کاری از گروه ترجمه دانشجویان فیزیک امیرکبیر است. شما میتواند این مقاله به صورت فایل pdf دانلود کنید.
ویدیوی لذت درک امور:
زیبایی یک گل
من دوست هنرمندی دارم، او بعضی اوقات دیدگاه هایی دارد که من زیاد با آن ها موافق نیستم. مثلا گلی را به دستش می گیرد و می گوید: « ببین چقدر زیباست » و من هم با او موافقم، در ادامه می گوید « می بینی، من به عنوان یک هنرمند زیبایی گل را می بینم. اما تو به عنوان یک دانشمند، آن را تکه تکه می کنی و از بین می بری». به نظر من او یک جور دیوانه است. اولا من معتقدم آن زیبایی را که او می گوید همه می توانند ببینند، از جمله من، شاید زیبایی شناسی من به اندازه او قوی نباشد ولی برای من هم زیبایی گل تحسین برانگیز است. و این در حالی است که من در مورد گل چیزهای بیشتری میبینم. من سلول ها و واکنش ها پیچیدهای که درون آنها اتفاق می افتد را می توانم تصور کنم و آنها هم به نوبه خود دارای زیبایی هستند. منظورم اینست که زیبایی فقط در ابعاد سانتی متری نیست و در ابعاد کوچکتر و در ساختارهای داخلی نیز زیبایی وجود دارد. همچنین در فرآیندهای داخلی این گل رنگ ها طوری آمیخته شده اند که حشرات را برای گرده افشانی جذب کنند. و این فرآیند جالبست چون این را نشان می دهد که حشره ها هم رنگ را می بینند. یک سوال پیش می آید: آیا این حس زیبایی شناسی در ساختارهای ریزتر هم وجود دارد؟ چرا زیباست؟ تمامی این سوالات گوناگون و جالب نشان می دهد که دانسته های علمی به هیجان، رموز و هیبت یک گل اضافه می کند؛ نمی توانم بفهمم که چگونه کاهش می دهد.
اجتناب از دروس علوم انسانی
من همواره آدمی تک بعدی بوده ام و فقط در جهت علمی تلاش می نمودم و در زمان جوانی تمام تمرکزم بر روی این یک بعد بود. وقت و حوصله زیادی برای یاد گرفتن چیزی که علوم انسانی نامیده می شود نداشتم، اگرچه در دانشگاه، دانشجو ناچار است تعدادی دروس علوم انسانی اخذ کند. من تمام تلاشم را می کردم که از یاد گرفتن هر چیز در این مورد و کار کردن روی آن دوری نمایم. بعد از آن، وقتی سنم بیشتر شد قدری سخت گیری من در این زمینه کاهش یافت و یاد گرفتم که در این مورد مطالعه کنم. اما راستش هنوز آدمی بیشتر یک بعدی هستم و در موارد دیگری غیر از این یک بعد (بعد علمی) چیز زیادی نمی دانم. هوش من محدود است و از آن در یک جهت خاص استفاده می کنم.
تیراناسوروس در پنجره
وقتی پسر بچه بودم در خانه مان یک دایره المعارف بریتانیکا داشتیم و پدرم عادت داشت مرا روی پایش بنشاند و برایم از دایره المعارف بخواند. ما با هم درباره دایناسورها حرف می زدیم . شاید هم در مورد برونتوزوروس یا تیراناسوروس رِکس صحبت می کردیم، به عنوان مثال چنین می خواند: « این موجود 25 فوت قد دارد و عرض سر آن 6 فوت است » و همین جا صحبتش را قطع می کرد و می گفت «ببینم مفهوم آن چیست. یعنی اگر آن در همین حیاط روبروی ما می ایستاد، قدش آن قدر بلند بود که می توانست سرش را از پنجره داخل کند. اما نه کاملا، چون سر او کمی عریض تر از پنجره بود و پنجره را می شکست».
هر چیزی را که با هم می خواندیم، به بهترین نحوی که بتواند به ذهنیت ما نزدیک تر باشد تصور می کردیم. این کار باعث شد یاد بگیرم که عمل کنم و هر چیزی را که می خوانم سعی کنم مفهوم و معنای آن را بفهمم. (با خنده) من عادت داشتم دایره المعارف را وقتی یک پسر بچه بودم بخوانم و آن را تعبیر کنم، خیلی هیجان انگیز و جالب بود که تصور گردد حیواناتی با این ابعاد وجود دارند. من از این که یکی از آنها از پنجره داخل شود نمی ترسیدم اما فکر کردم خیلی خیلی جالب بود که همه آنها منقرض شدند و در آن زمان هیچ کس نمی دانست چرا.
ما در نیویورک زندگی می کردیم، و معمولا تابستان ها به کوه های کَتسکیل می رفتیم. کوه های کتسکیل جایی بود که مردم در تابستان به آن جا می رفتند. آنجا مردم زیادی بودند لیکن پدرها در طول هفته برای کار کردن به نیویورك باز می گشتند و فقط آخر هفته ها دوباره به کوه می رفتند. وقتی پدرم از نیویورك می آمد مرا به میان جنگل می برد و برای من از چیزهای مختلف و جالبی که لابهلای جنگل اتفاق می افتاد صحبت می کرد – که بعد برایتان تعریف می کنم – اما مادرهای دیگر که این رفتار پدرم را می دیدند قطعا فکر می کردند که این کار خیلی خوبست و پدرهای دیگر هم باید پسرهایشان را برای قدم زندن به جنگل ببرند. آنها روی این موضوع کار کردند ولی در ابتدا به نتیجهای نرسیدند. برای همین از پدر من خواستند که همهی بچه ها را با خودش به جنگل ببرد، اما او قبول نکرد زیرا او با من یک ارتباط بخصوصی داشت و ما با هم یک امر شخصی در بین داشتیم. بالاخره بقیه پدرها مجبور شدند بچه هایشان را از هفته آینده برای قدم زدن به جنگل ببرند. دوشنبهی بعد وقتی همهی [پدرها] به سر کار برگشتند، بچه ها داشتند در مزرعه بازی می کردند که یکی از بچه ها به من گفت این پرنده را ببین، آیا می دانی از چه نوعی است و من گفتم: « کوچکترین نظری راجع به نوع این پرنده ندارم ». او ادامه داد «یک پرنده آوازه خوان گلو قهوهای است. پدرت چیزی راجع به اون بهت نگفته؟ ». ولی اینطور نبود: پدرم به من مطالبی یاد داده بود. او در حالی که به پرنده نگاه می کرد گفت: « می دونی که این چه پرندهای است؟ یک پرندهی آواز خوان گلو قهوهایست؛ اما به پرتقالی به آن … می گویند، به ایتالیایی …، به چینی …، به ژاپنی …، و غیره. و حالا تو در هر زبانی که بخواهی اسم آن پرنده را می دانی اما مطلقا هیچ چیز در مورد این پرنده نمی دانی. تو فقط فهمیدی که آدم ها در مکانهای مختلف آن را چه نامیده اند». و سپس از من خواست که با هم به تماشای پرنده ها بنشینیم.
او به من یاد داده بود که به هر چیزی توجه کنم. یک روز وقتی که داشتم با قطار اسباب بازیم بازی می کردم، (از همان قطارهایی که بچه ها آن را روی ریل می کشند.) یادم می آید که داخل واگن یک توپ بود، وقتی که واگن را می کشیدم چیزی در مورد حرکت توپ فهمیدم، به پیش پدرم رفتم و به او گفتم: « نگاه کن بابا من یه چیزی رو فهمیدم. وقتی که واگنرا می کشم توپ به عقب واگن حرکت می کند و وقتی ناگهان آن را متوقف می کنم توپ به سمت جلو حرکت می کند.» از او پرسیدم که چرا این اتفاق می افتد او پاسخ داد که دلیلش را هیچکس نمی داند. و ادامه داد: « قانون کلی اینه که چیزهایی که در حال حرکت اند سعی می کنند به حرکت خودشان ادامه بدهند و چیزهایی که ساکن اند تمایل دارند که ساکن باقی بمانند مگر اینکه شما آنها را هل بدهید که این تمایل اینرسی نام دارد و هیچکس نمی داند که چرا وجود دارد ». حالا من به درك عمیقی رسیده بودم چون پدرم فقط یک اسم به من یاد نداد، او تفاوت بین دانستن اسم یک چیز و خود آن را می دانست. چیزی که من هم خیلی زود یاد گرفتم. پدرم ادامه داد: « اگر دقیق نگاه کنی می فهمی که این توپ نیست که به عقب واگن می رود بلکه این عقب واگن است که تو داری بر خلاف حرکت توپ می کشی. یعنی توپ می ایستد یا حتی به خاطر اصطکاك به جلو حرکت می کند و به عقب نمی رود ». من به طرف واگن کوچکم دویدم و دوباره توپ را روی واگن گذاشتم و آن را از زیرش کشیدم در حالی که از کنار به آن نگاه می کردم دیدم که پدرم درست گفته است. وقتی که واگن را به جلو می کشیدم توپ اصلا به عقب نمی رفت. توپ نسبت به واگن به عقب می رفت ولی نسبت به بیننده کمی به جلو می رفت و در واقع عقب واگن بود که به آن می رسید. با این روش بود که من توسط پدرم تعلیم دیدم، با این نوع مثالها و فقط با بحث های جالب و دوست داشتنی، بدون هرگونه فشار و اجباری من مورد آموزش پدرم قرار گرفتم.
وی در پروژهٔ ساخت بمب اتم مشارکت داشت و بعدها یکی از افراد گروهی بود که به بررسی واقعهٔ انفجار فضاپیمای چلنجر پرداخت. ریچارد فینمن در سال ۱۹۵۹ در انجمن فیزیک آمریکا در سخنرانی مشهور خود به بررسی بعد رشد نیافتهٔ علم مواد پرداخت و توجه دانشمندان را به توانایی بشر برای دست کاری مواد در مقیاس اتمی جلب نمود. سخنرانی که میتوان آنرا اولین بحث در زمینه فناوری نانو دانست.
همچینین وی به دلیل ماجراجوییهای فراوانش که در کتابهای «حتماً شوخی میکنید آقای فاینمن؟» و «چه اهمیتی میدهید که مردم دیگر چه فکر میکنند؟» به تفصیل راجع به آنها صحبت شده، مشهور است.
ایشون سخنرانی جالبی در مورد اینکه «علم چیست؟» در پانزدهمین گردهمایی معلمان ملی علوم در نیویورک (سال۱۹۶۶) ایراد کردند که سه سال بعد از اون در جلد هفتم ژورنال «معلم فیزیک» منشتر شد.
خواندن این سخنرانی خالی از لطف نیست! شما می تونید به صورت pdf دانلودش کنید یا اینکه به قسمت«ادامه خواندن» برید و اون رو بخونید!