امروزه من تقریبا انتظار دارم که همه coursera رو بشناسند. نهادی که با تلاش چند نفر از اساتید دانشگاه استنفورد، مثل Daphne Koller ایجاد شد، تا به همهی افراد جهان فرصت یادگیری بهتر رو ارائه کنه. مطمئنا آیندهی نوع بشر به این حرکت افتخار خواهد کرد. (این سخنرانی Daphne Koller توی تد رو از دست ندید.)
بهونهای که باعث شد اینجا در موردش بنویسم، این کلاس جدید بود: «از مهبانگ، تا انرژی تاریک». البته به نظر میرسه که این کلاس بیشتر جنبهی اطلاعات عمومی سطح بالا داشته باشه، تا یه کار آکادمیک. اما برای کسانی که فیزیک رو حرفهای دنبال نمیکنن گزینهی بینظیر و جذابیه.
صرفنظر از این که چقدر فیزیکی (اهل فیزیک) باشیم، تقریبا همهی ما اسم مهبانگ رو شنیدیم، انصافا هم ایدهی جذاب و سینماییای هست. ایدهای که توی تقریبا یک قرن اخیر نظریهی غالب بین عوام، و شاید فیزیکدانها بوده.
ایده میگه که همه چیز از یه انفجار شروع شد. «بووووم!» البته اون موقع احتمالا صدا نداشته! :)بعدش چی؟ بعدش دنیای ما شروع کرد به انبساط. کی گفته؟ شاهد داریم. 🙂
یکی از مشاهدات ما از جهان اطرافمون، پدیدهایه به اسم سرخگرایی(انتقال به سرخ). همون قصهی دوپلر، که میگه وقتی منبع موج از ما دور میشه، طول موجی که ما دریافت میکنیم بیشتر میشه، و هر چی سرعت دور شدنش بیشتر باشه، این تفاوت بیشتر میشه. ما چی دیدیم؟ هابل متوجه شد این که نورهایی که از خیلی خیلی دور(!) به چشم ما میرسن، قرمزتر میشن، و از اون جالبتر، این که اونهایی که دورتر هستن، سریعتر قرمز میشن. خب جالب شد! انگار اون تئوری قشنگه داره جواب میده. خوبه، مشکلی هم نیست.
اما من نمیتونم بگم چون نظریم شواهد رو تایید میکنه، نظریم درسته، ممکنه توضیح دیگهای هم وجود داشته باشه. چند روز پیش، یه آقایی پیدا شده، که یه تئوری به جای «جهان در حال انبساط» ارائه کرده.
نوری که یه ذره از خودش ساطع میکنه، وابسته به جرم اون ذره هم هست. هر چی ذره سنگینتر، انرژی ساطعشده بیشتر، طول موج کمتر، و نور آبیتر. تئوری این آقا میگه:«جرم ذرات در طول زمان در حال افزایشه». خب چطوری باهاش سرخگرایی رو توضیح بدیم؟ خیلی ساده. از اونجایی که سرعت نور ثابته، ما از کهکشانهای دورتر، تصویر قدیمیتری داریم. یعنی هر چی کهکشان مورد نظر از ما دورتر باشه، باید تصویر قرمزتری رو ازش ببینیم. بد به نظر نمیرسه، اما فایدش چیه؟
ظاهرا با ریاضیاتی که این آقا ارائه کرده، مهبانگ دیگه شامل تکینگی نیست. این خیلی خوبه، چون تکینگی توی هیچ علمی چندان چیز جذابی نیست (حداقل تا جایی که من میدونم). اما به چه قیمتی؟ این یکی تئوری که خیلی هم سینمایی از آب در نیومد! 🙂
اما ظاهرا تا اینجا این تئوری با چیزهایی که میبینیم، و ریاضیاتی که تا امروز برای جهانمون قبول کردیم میخونه. البته هنوز برای نتیجهگیری زوده، اما کسانی که مقاله رو دیدن بهش فحش ندادن. 🙂 در کل استقبال بد نبوده.
اما چطوری تستش کنیم؟ متاسفانه حداقل هنوز که راهی نداریم. جرم از اون چیزاییه که اصلا نمیدونیم چیه و از کجا اومده، نتیجتا باید صبر کرد، تا ببینیم چی میشه.
همهی این حرفا رو زدم، این خبر رو نوشتم، که موضع خودم، و خیلی از دوستام رو در مورد یک چیز مشخص کنم:
«این که این نظریه بعد از آزمایش تایید یا رد میشه، برای من چندان مهم نیست. این برای من مهمه، که این نظریه به تناقض میرسه یا نه؟ این که آیا جهان اینشکلی تصورپذیره؟ یه مثال مشابه میزنم، آیا ذهن من میتونه هندسهای رو تصور کنه که توش «خط l و نقطهی p داده شدهاند، حداقل ۲ خط متمایز موازی با l از p میگذرند.» درست باشه ؟ در مورد سوال دوم مطمئنم که جواب مثبته، و این برای من ارزشمنده.»